۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

طرز تهیه خورشت فسنجون


طرز تهیه خورشت فسنجون:
مواد لازم:
۱ عدد سینه مرغ
۲ پیاز بزرگ
۱ قاشق سیر خرد شده
۵۰۰ گرم رب انار
شکر به میزان دلخواه
نمل و فلفل و زرد چوبه به مقدار کافی‌
ابتدا مرغ رو با یه پیاز و سیر میپزیم و میذاریم کنار. سپس گردو را با آسیاب پودر می‌کنیم. و یه اعداد پیاز رو هم رنده می‌کنیم و به گردو اضافه می‌کنیم. به اندازه ۱-۲ قاشق هم روغن می‌زنیم و با حرارت خیلی‌ کم تفت میدیم تا رنگ گردو تقریبا تیر می‌شه و بوی گردو در میاد. بعد به اندازه ۲-۳ لیوان آب می‌ریزیم و میذاریم با شعله کم جا بیفته. کمی‌ که غلیظ شد بهش رب انار اضافه می‌کنیم و میذاریم حسابی‌ جا بیفته. تقریبا آخرهای کار مرغ رو اضافه می‌کنیم. در این زمان گردو روغن پس میده و خورش غلیظ می‌شه.به خورشت نمک و کمی‌ فلفل می‌زنیم و همینطور شکر.

این حجم مواد برای ۸ نفر کافیست. در ضمن مقدار شکر و نمک و فلفل به دلخواه.
در ضمن این خورشت رو با گوشت قلقلی هم می‌شه درست کرد. که گوشت چرخ کرده رو بهش کمی‌ پیاز رند شده و نمک و فلفل می‌زنیم و کمی‌ ورز میدیم بعد به اندازه یه فندق قلقلی می‌کنیم و چون گوشت خیلی‌ سریع میپزه وسطهای کار به خورشت اضافه می‌کنیم.

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه



امروز من به مدرسهA  که نزدیکه خونمون بود زنگ زدم که با مدیرش وقت  بگیرم برای ثبت نام پسر دوستم. یه خانومی گوشی رو برداشت و من قضایا رو براش توضیح دادم و اون هم گفت که خود بچه باید باشه با اصل مدارک.گفتم که مساله اینجاست که ما وسط هفته کار می‌کنیم و اون موقع که اینا میان ما نمیتونیم باهاشون بیایم برای ثبت نام و این بچه هم از ۲ هفته بعد از اومدنش باید بره سر کلاس. گفت خوب بالاخره که چی‌ این بچه رو هر روز باید بیان برسونن و برگردونن پس باید بتونن خودشون بیان.
بعد از من پرسید که آیا منزل شما در محدوده مدرسه ما هست یا نه؟ گفتم که من تو وبسایت فلان که دولتی چک کردم مدرسه شما رو بهم داد.
خلاصه اسم خیابون رو بهش دادم و اون گفت که نه تو محدوده ما نیست باید اسمش رو بنویسین مدرسه B. خلاصه من تشکر کردم و یه جورایی هم عصبانی‌ شده بودم از مدل حرف زدنش و رفتم تو گوگل مپ چک کردم دیدم که مدرسه B خیلی‌ از مدرسه A به منزل ما دور تره. دوباره زنگ زدم که آره من گوگل مپ رو چک کردم و این جوریه به من میگه گوگل مپ رو باز کن و اینو بنویس، میگم مرسی‌ ولی‌ من بلدم با گوگل مپ کار کنم و دارم فاصله بین این۲ ت امدرسه رو با خونم مقایسه می‌کنم. میگه نه اینجوری حساب نمی‌شه که. میگم خوب چه جوری حساب می‌شه؟ پس منطق این که هر بچه تو منطقه نزدیک خونش مدرسه بره چی‌ه؟ مگه غیر از اینه که فاصله نزدیک باشه؟
بهش میگم که شما ایرانی‌ هستی‌؟ میگه بله و دوباره همون مزخرفت رو تحویل من داده. تشکر کردم و گفتم که خودم ته و توی کار رو در میارم.
زنگ زدم به مدرسه ب، یه خانوم اوسترلیی جواب داد خیلی‌ خیلی‌ مؤدب بود داستان رو براش تعریف کردم و اون گفت که نه مدرسه منطقه شما همون مدرسه ا هست. گفت که زنگ بزن به اون مدرسه و فقط با مدیر صحبت کن و اگه که دوست نداری که با اون خانوم دوباره صحبت کنی‌ من به جای تو زنگ میزنم و با مدیر صحبت می‌کنم!!!!!!! در ضمن اگه هم از دست اون خانوم ناراحت هستی‌ میتونی‌ زنگ بزنی‌ به دفتر شکایت .... که شماره آش رو هم بهم داد و شکایت کنی‌ !!!!!!
من واقعا حیرون موندم که چقدر تفاوت؟؟؟!!!!! این تفاوت در فرهنگ ماست. ما همیشه یاد گرفتیم که با متلک و گنده گوی حرف بزنیم، طلب کار باشیم از همه. و فکر می‌کنیم که اگه سنگ بندازیم جلوی پای مردم یعنی‌ خیلی‌ مقرراتی هستیم.
خانوم در مدرسه ا حتا تن حرف زدنش و آهنگ صداش بی‌ ادبانه بود. چون هیچ وقهت یاد نگرفته که رو خودش کنترل داشته باشه و به دیگران احترام بذاره. و از همون اول حالت حمله بخودش میگیره.
یعنی‌ تا به حال کسی‌ به این آدم نگفته که مواظب حرف زدنت باش؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!! من مطمینم که استرالیایی ها نمی تونن این جور حرف زدن رو تحمل کنن.
بالاخره بعد از زنگ زدن به 3-4 تا مدرسه و جواب نگرفتن زنگ زدم به دپارتمان تحصیلی ایالت و به من گفتن که مدرسه محله ما مدرسه D هست و گفتن که باید سند و مدرک بیارن که ساکن اون خیابون هستن دوباره از اول ماجرا را تعریف کردم میگه بستگی به نظر مدیر داره که قبول کنه یا نه؟ و اینکه مدرسه جای خالی داشته باشه. پرسیدم اگه جای خالی نداشتن چی؟ دوباره همین داستان که تکرار میشه. گفت که انوقت می تونین زنگ بزنین به ما تا بهتون بگیم کدوم مدرسه جای خالی داره.
فقط من نفهمیدم چرا از اول به من نگفت کدوم مدرسه جای خالی داره؟؟؟؟؟!!!!!!!
به مدرسه 3 و 4 هم زنگ زدم و اونا هم جواب رد دادن. حالا من موندم که ساکنین این چند تا خیابون چقدر پولدار بودن چون اینجوری که پیش میره انگار همه این بچه ها میرن مدرسه خصوصی!!!!!!!! خیلی خنده داره الان تو گوگل مپ انگار با یه پرگار دور خونه من رو دایره کشیدن ولی هیچ کدوم از اینا خونه ما رو شامل نمیشن!!!!!!!!! فکر کنم که مجبور بشه این بچه غیر حضوری بخونه. داستانی شد.........


چند وقتی‌ بود که بیکاری اذیتم میکرد. بیکاری که چه عرض کنم من وقتی‌ از سر کار میرسم خونه ساعت ۶:۳۰ شبه. ولی‌ تا وقت خواب کلی‌ وقت داشتم که دلم می‌خواست مفید باشن. کتاب می‌خونم، تو اینترنت ول می‌گردم، تیوی میبینم ولی‌ باز هم حوصلم سر میرفت. چند وقتی‌ بود به سرم زده بود که کار دستی‌ کنم، وقتی‌ بچه بودم همیشه کلی‌ از این کارا با مامانم میکردیم، ولی‌ اینجا مواد اولیه خیلی‌ به نسبت گرون تموم می‌شه. خلاصه ۱-۲ ماه پیش دلم به دریا زدم  و رفتم کاموا خریدم و دارم یه پتو ۴۰ تیکه میبافم. باحالیش اینه که هر تیکه رو دارم یک مدل میبافم اینجوری کلی‌  هم طرح جدید یاد گرفتم. خلاصه که ننه سخت مشغول بافتنیم.


دوستی‌ که از دورن بچگیم باهاش دوست بودم و همیشه در هر موقیعتی با هم بودیم  داره مهاجرت میکنه به استرالیا. و میاد خونه من تا ستل بشن.
فردا قراره من برم پسرش رو مدرسه ثبت نام کنم چون ۲ هفته بعد از اومدنشون پسرش باید بره مدرسه.
من خیلی‌ خوش حالم ولی‌ از طرفی‌ هم خیلی‌ نگرانم که نکنه تمام این قضایا باعث بشه که دوستی‌ بیست و چند ساله ما از هم بپاشه.
از زمانی‌ که ما اینجا اومدیم هر سال یه مسافر که همشون هم غریبه بودن اومدن خونه ما موندن تا ستل شدن ولی‌ هیچ کدوم سعی‌ نکردن که رابطه شون رو با ما حفظ کنن.
من نمیدونم که کار ما اشکال داره؟ شاید ما زیادی نظر میدیم؟ ولی‌ من فکر می‌کنم که تصمیمهای اول خیلی‌ مهمه و شاید خیلی‌ سخت بشه جبرانشون کرد. برای همین هم دلم می‌خواست هشدار بدم تا اون اتفاق بد نیفته. چون وقتی‌ ما اولش رسیدیم اینجا به خاطر مسیر و پند‌های درستی‌ که گرفتیم خیلی‌ سریع راه افتادیم.
از طرفی‌ هم فکر می‌کنم که اونا غریبه بودن و هیچ شناختی‌ از ما نداشتن و شاید نصیحت‌های مارو دخالت دونستن. دارم فکر می‌کنم که شاید باید به آدم‌ها فرصت داد که خودشون تجربه کنن و بخورن زمین حالا یا پا میشن یا.........
ولی‌ با همهٔ این حرفا من خوشحالم که دوستم داره میاد اینجا خیلی‌ خوشحالم........

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه



من به تجربه متوجه شدم که آدمهای غیر فارسی زبان وقتی‌ اسم من رو  از پای تلفن میشنون  کاملا درست تلفظ می‌کنن  اما به محض این که طریقه نوشتنش به انگلیسی رو میخوان و از روش می‌خونن تلفظ می‌کنن ماشا.
و حتا وقتی‌ که رو به رو هم هستیم معمولان اسم من و درست نمی‌تونن تلفظ کنن.
آیا این مساله مربوط به فکوس روی یکی‌ از حواس هست؟ چون اگه اسم من براشون سخت بود خوب از پای تلفن هم نمیتونستن بگن. و آیا ما اگه قرار باشه با چند حس در آان واحد کار کنیم کار آیشون میاد پایین؟

این قضیه باعث شده که اکثر ادامها از ملیّت‌های مختلف اسمشون رو عوض کنن. اکثر آسیایی‌ها که مردا شون میشن جان و دوید و زناشون میشن ماری. حالا ایرانی‌هایی که اسمشون رو عوض می‌کنن یه ذره سلیقه به خرج میدن و اسم‌های رو انتخاب می‌کنن که یه شباهتی به اسم واقعی‌ خودشون داره.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه



دوستان یکی‌ از بچه‌ها اومدن استرالیا، این خانواده ۳ نفرن، زن، شهر و یه پسر ۹ ساله. این خانواده بسیار معتقد هستن. خانوم خیلی‌ محجبه هست و یه سری چیزا براش مهمه. مثل این که همه چی‌ حلال باشه مثلنا برای پسرش پاستیل نمیخره چون ژلاتین حلال نیست. از اینجا کفش نمیخره چون چرمش از حیوان حلال نیست. دوستم من یه تخته بوست گاو کف خونش داره که این خانوم روش راه نمیره چون حلال نیست.
این نمونه از این تیپ خانواده‌ها یه محله به اسم یوبورن اینجا هست که محل مسلمون هست و شما حتا خانوم‌های رو اینجا می‌بینین که برقع دارن و آقایون با لباس محلی افغانستان و عرب‌ها رفت و آمد می‌کنن. البته از نژاد‌های دیگه هم در این محل زندگی‌ می‌کنن مثل آسیا یها. و وقتی‌ وارد این محل میشی‌ انگار وارد یکی‌ از محله‌های پایین شهر تهران شدی. مردا کنار خیابون یا رو نیمکت نشستن و چشم چرونی می‌کنن و حتا متلک میپرونن.
و این سوال همیشه برای من پیش میاد دلیل مهاجرت اینا به این کشور چی‌ه؟ آیا به دنبال آزادی بیشتر هستن؟ به دنبال حفظ حقوق فردین؟ به حقوق اجتماعی کشوری که وارد شدن چقدر احترام میذارن؟ با حکومت مرکزی کشور زادگاهشون مشکل دارن؟ مشکل اقتصادی داشتن؟؟؟؟؟؟؟؟
چند وقت پیش یه خانومی که برقعه داشت رو پلیس بخاطر خطای رانندگی‌ متوقف میکنه. آقای پلیس ازش می‌خواد که برقعه رو کنار بزنه تا پلیس بتونه هویت این خانوم رو تشخیص بده. که این خانوم شروع می‌کنه به داد و بیداد کردن، آقای پلیس از خانوم پلیس همکارش می‌خواد که هویت این خانوم رو با دیدن چهرش مشخص کنه. پلیس خانوم رو جریمه میکنه بد از چند وقت این خانوم مجرم از آقای پلیس شکایت میکنه و آقا رو میکشونه به دادگاه. و ادّعا میکنه که این آقا بهش دست زده و اصول مذهبی این خانوم رو بهش احترام نذاشته و برای این جریمه کرده که حجاب داشته. خلاصه آقای پلیس شانسه میاره و کل ماجرا فیلم برداری شده بوده توسط دوربین پلیس. و آقای پلیس تبرئه می‌شه.
حالا من موندم که اگه یه استرالیا بیاد یه کشور مثلمان مثل ایران آیا میتونه طبق فرهنگ خودش بدون حجاب بیاد تو خیابون؟ آیا شرط اولی‌ه مهاجرت به یه کشور احترام گذاشتن به قوانین و اصول و فرهنگ اون کشور نیست؟ من نمیگم که طرف مذهب رو بذاره کنار یا حجاب تداشته باشه. من میگم زیاده روی در یک سری مسائل، مشکلات بزگتری برای همه ایجاد میکنه.


امروز صبح داشتم رادیو گوش می‌کردم موضوع بحث این بود که در نیو زلند یه دختر معلم بود. این خانوم یه چند وقتی‌ رو به خودش مرخصی داده بود از کار معلمی و رفته مدل یه مجله شده بود به اسم پنتهوس. تو این مجله ازش عکس‌های لخت گرفته بودن. خلاصه بد از یه مدت دوباره می‌خواد که برگرده سر کار معلمی. در این فاصله یه خبر نگاری عکس‌های این خانوم رو میذاره تو اخبار و کار بالا میگیره ایشون رو محروم از تدریس می‌کنن. حالا بحث سر این بود که این کار درست بوده یا نه. و جالب اینجا بود که اکثر آدما نظرشون این بود که این زندگی‌ خصوصی طرف بوده و کار غیر قانونی‌ نکرده پس نباید مجوز تدریس کنسل میشده.
گوینده مرد رادیو گیر داده بود به یه تتوی که در جای خصوصی طرف کشیده شده بود و موضوع رو ول کرده بود و چسبیده به این که سر در بیاره اونجا چی‌ نوشته شده بوده !!!!!!!!!!
اینا کجان ما کجایم!!!!!!!! ما درست میگیم یا اینا؟ اینا درست زندگی‌ می‌کنن یا ما؟اخلاقیات ما درسته یا اینا؟ ما که به خودمون اجازه میدیم به همه چی‌ همه کار داشته باشیم، قضاوت کنیم، حکم بدیم یا اینا؟

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

سفر به ایران



در سفر آخر به ایران خوشحال بودم که چه با حال در عرض این ۲ (که من ایران نرفته بودم ) چقدر همه چی‌ تغییر کرده، انگار ادامها با هم مهربون تر شدن، بیشتر همدیگه رو تحویل میگیرن، مهربونتر شدن، تو یه مغازه که وارد میشی‌ و از فروشنده میخواهی‌ که جنس دوم رو برات بیاره رو ترش نمیکنه، تازه برات کلی‌ هم توضیح میده...
تا این که با اولین تجربه تلخ مواجه شدیم، دزدیدن موبایل علیداد. وقتی‌ که رفتیم کلانتری محل جرم کلی‌ با ما دعوا کردن که اصلا برای چی‌ اومدین اینجا؟؟؟ ما گفتیم که آقا پس کجا باید دمیرفتیم گفتن باید زنگ میزدین ۱۱۰.
بعد علیداد تصادف کرد به دلیل رانندگی‌ عجیبی‌ که در ایران این روزا مّد شده، فقط ماشین آژانس داغون شد و علیداد هم براش کمر دردی باقی‌ موند که هنوز باهاش درگیره.
من هم عین ننه بزرگها فقط تو گوشم نجوا میشد که خدا سومیش رو به خیر کنه. تا این که با کلی‌ مصیبت و غصّه و گریه از پدر و مادر و برادر و بقیه دوستان و فامیل دل‌ کندیم و راهی‌ خونه خودمون شدیم. وقتی‌ رسیدیم خونه که دیدیم واویلا.... آقا دزده اومده بود خونه ما یه سر. البته چیز خاصی‌ نبرده بود پلیس گفت که دزد حرفه‌ای بوده و دنبال پول و طلا. اثر انگشتی هم پیدا نشد فقط کلی‌ کار اضافی برای ما گذشت که تمام روز ما به این گذشت که قفل‌های درها رو عوض کنیم، لباس‌های که آقا دزده ریخته بود از کمد‌ها و کشو‌ها رو دوباره مراتب کنیم و زمین بشوریم تا جای پاش رو تمیز کنیم. این هم از ایران رفتن ما.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

من کجا باید باشم؟


اومدم خونه، خونه مادری!!!!!!!!!!!!!! وقتی‌ که مادری که میشناختم دیگه نیست...........نمیدونم شاید مادر همون مادر ولی‌ در یه قالب دیگه، چشما همون چشمان، نگاه همون نگاه، همونقدر آشنا، مهربون، بغلش همون بغل ولی‌ دریغ...........
دفعه پیش با هم رفتیم خرید سوغاتی برای دوستهای استرالیا‌ای من حالا من تنها میرم خرید برای مادری که دیگه کنترل هیچیش رو نداره در به در به دنبال ملافه و تشک جاذب آب........... دریغ و صد دریغ. در به در به دنبال یک زنی‌ دیگه که بتونه از مامان و بابا و برادرم پذیرایی کنه. همه خستن، همه غصه دارن، من غصه دارم.
تا چشم به هم زدم ۴ هفته تموم شد و من در یه منجلاب موندم که چه جوری برگردم خونه، خونه خودم.
چه قدر واژه‌ها مسخرن، فاصله خونه من و خونه مادری هزاران کیلومتر است صدای دلتنگی‌ مان ۱۷ ساعت لازم داره تا به گوش یک دیگر برسه......

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

مالیات در استرابیا



یکی‌ از خوشترین روزهای سال اینجا تقریبا از اواخر می شروع می‌شه تا آخر ژولای.
البته این روزها برای یک سری از کارمندان روزهای خیلی پرکاریه ولی در نهیات همه خوش حالن. چرا؟ چون آخر سال مالیه. برای خریدار و فروشنده عالیه. تقریبا همه جا حراجه. فروشنده‌ها که تقریبا قد یک سال فروش می‌کنن، و خریداران هم اکثرا صبر می‌کنن و خریدهای اصلیشون رو میذارن برای این موقع از سال. تخفیف و آفر‌های خیلی‌ خوب.
۳۰ ژوئن آخرین روز از ساله مالی حساب می‌شه. ولی‌ چرا ملت این همه خوش حالن و خرج می‌کنن؟ به خاطره پدیده‌ای به اسم تکس کلیم tax claim .
 باید بگم که اینجا وقتی‌ کسی‌ استخدام می‌شه میگن حقوق شما سالی‌ اینقده. و بر همین اساس مالیات هم درصدی از کل این مبلغه. اینجا بیشتر شرکتا هفتگی حقوق میدن، بعضیها هر ۲ هفته، بعضیها هم ماهانه به همین دلیل اون درصدی که رو کل مبلغ سالانه حساب می‌شه کمتر از کل مالیاتی می‌شه که پرداخت شده با توجه به این که $۶۰۰۰ اول حقوق مالیات نداره. در عین حال هزنیه ای که در طول سال در رابطه با کار میکنی‌ رو میتونی‌ از مالیاتی که پرداختی کم کنی‌ (البته این شامل حال پول رفت و آمد به محل کار نمی‌شه).
خلاصه این که از اول ژولای شرکت‌ها و هر بیزینسی که کارمند داشته باید یه برگه بده به کارمنداش که شما در طول سال اینقدر حقوق گرفتی‌ و اینقدر مالیات دادی. و  ملت از اون تاریخ راه میفتن می‌رن پیش حساب داراشون که کار حساب و کتاب مالیاتشون رو بکنه. تقریبا اکثر آدما حد آقل تا $۱۰۰۰ می‌تونن از دولت پس بگیرن، که ۲ هفته بعد از اینکه این کار انجام شد دولت چکش رو می‌فرسته دم خونه.
فکر کنم که دیگه حالا همه میفهمن که چرا این چند ماه ماه خوبیه، چون همه کلی‌ پول دستشون میاد و فروشنده‌ها هم براش نقشه میکشن.

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه



چند روز پیش خانومی رو دیدم که می‌خواست به بچه نو زادش شیر بده. یه چیزی مثل شنل از تو ساکش در آورد که دور تا دورش دوخته شده بود که از گردن تنش کرد و بچه رو برد زیرش و بهش شیر داد.
یادم افتاد که بارها این صحنه رو در ایران دیدم از دوست و آشنا و غریبه که با بد بختی به بچه شیر میدن، خودشون رو کج می‌کنن، پشتشون می‌کنن یا بعضی‌ هم که خیلی‌ راحت به بچه شیر میدن.

اگه ما با حیا ایم پس اینجای‌ها چین؟؟؟؟؟؟؟ یعنی‌ تا به حال به فکر هیچ کدوم از زنان بچه دار تو ایران  نرسیده که می‌تونن یه هم چین چیزی برای خودشون درست کنن؟؟؟؟

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

ایران - استرالیا



امروز تو شرکت برای همه یه دوره ۲ ساعته کلاس خدمات مشتری گذاشته بودن. معلممون آخر اوزی بود با یه لهجهٔ وحشتناک که من از اول تا آخر فقط داشتم تو دهانش رو نگاه می‌کردم شاید که از حرکت لبهاش بیشتر بفهمم چی‌ میگه. یکی‌ از چیزهای که تو این کلاس مطرح شد صفت و خصوصیت استرالیا یها بود به این ترتیب: تنبل، به کسی‌ سرویس نمیدن ولی‌ توقع زیاد از سرویس دهنده دارن، خیلی‌ اهل تغییر نیستن با وجودی که خیلی‌ حرف از تغییر میزنن، پر حرف، پر مدعا، ......
حالا میفهمم که چرا ما ایرانیها اینقدر در استرالیا احساس غربت نمی‌کنیم و اینجا رو مثل خونه خودمون میدونیم.....