یکی از صفات مشخصه من توجه به جزییته. برادرم همیشه من رو مسخره میکرد که من هیزم چون همیشه چیزهایی رو میدیدم که نباید میدیدم ولی واقیعتش اینه که من دنبال چیزهایی که نباید میدیدم نمیرفتم ولی خوب وقتی جلوی چشمت میان آدم میبینه دیگه مگه این که ببو گلابی باشی یا شوت معلق...
بگذریم چند روز پیش که داشتم پیاده از ایستگاه قطار میرفتم به سمت شرکت و هوا هم بارونی بود منهم کلی بار او بندیل دستم بود با یه چتر. چتر رو حسابی آورده بودم پایین که نکنه یه ذره بارون بهم بخوره و همینطور که تند تند داشتم راه میرفتم یکهو ۲ تا قمبل جلوی چشمم ظاهر شدن. البته چون چتر خیلی پایین بود من سر طرف رو نمیدیدم فقط قمبلهای طرف صاف جلوی چشمم بود که میلرزید و از این ور به اون ور قل میخورد و لمبر میزد.
یواش یواش چتر رو عقب کشیدم که ببینم این هورییییییییی کیه که دیدم تیره هست و موهای پر مشکی داره به خودم گفتم شرقیه و غلط نکنم هیکل که میگه یا عربه یا ایرانی یه ذره تند تر کردم که هم قدم بشم تا بتونم چهرش رو ببینم که دیدم بله خانوم هندی بود که دیگه حسابی کفّ کردم، هندی اینجوری لباس بپوشه؟؟؟؟؟؟ استغفرالله....
تو شش بش این بودم که طرف چه اعتماد به نفسی داره اینا... که دیگه ندیدم طرف کجا غیب شد. تصور کنین که یه هیکل گلابی با ۲ تا بغل پای شل و قلمبه و باسنگ برجسته طرف یه شلوار کشی که مثل جوراب بود پوشیده بود با چکمه پاشنه بلند و یه بلوز کوتاه.
حدودهای ظهر بود که نمیدونم چی شد سر صدا اومد سرم رو بلند کردم دیدم اااااااا ۲ تا قمبلها صاف جلوی چشمامه ، چشمم ۴ تا شد که یعنی چی دارم خواب میبینم ... هههه نگو که خانوم کارمند جدید شرکت ما هستن و آورده بودنشون برای معرفی.
۲ نظر:
پس يه سوژه ي خنده توي شركتتون پيدا شد هههههههههه
هههههه از دست تو مهسا...پس سوژه ي خندتون توي شركت جور شد
ارسال یک نظر