۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

من کجا باید باشم؟


اومدم خونه، خونه مادری!!!!!!!!!!!!!! وقتی‌ که مادری که میشناختم دیگه نیست...........نمیدونم شاید مادر همون مادر ولی‌ در یه قالب دیگه، چشما همون چشمان، نگاه همون نگاه، همونقدر آشنا، مهربون، بغلش همون بغل ولی‌ دریغ...........
دفعه پیش با هم رفتیم خرید سوغاتی برای دوستهای استرالیا‌ای من حالا من تنها میرم خرید برای مادری که دیگه کنترل هیچیش رو نداره در به در به دنبال ملافه و تشک جاذب آب........... دریغ و صد دریغ. در به در به دنبال یک زنی‌ دیگه که بتونه از مامان و بابا و برادرم پذیرایی کنه. همه خستن، همه غصه دارن، من غصه دارم.
تا چشم به هم زدم ۴ هفته تموم شد و من در یه منجلاب موندم که چه جوری برگردم خونه، خونه خودم.
چه قدر واژه‌ها مسخرن، فاصله خونه من و خونه مادری هزاران کیلومتر است صدای دلتنگی‌ مان ۱۷ ساعت لازم داره تا به گوش یک دیگر برسه......

هیچ نظری موجود نیست: