۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

سفر به ایران



در سفر آخر به ایران خوشحال بودم که چه با حال در عرض این ۲ (که من ایران نرفته بودم ) چقدر همه چی‌ تغییر کرده، انگار ادامها با هم مهربون تر شدن، بیشتر همدیگه رو تحویل میگیرن، مهربونتر شدن، تو یه مغازه که وارد میشی‌ و از فروشنده میخواهی‌ که جنس دوم رو برات بیاره رو ترش نمیکنه، تازه برات کلی‌ هم توضیح میده...
تا این که با اولین تجربه تلخ مواجه شدیم، دزدیدن موبایل علیداد. وقتی‌ که رفتیم کلانتری محل جرم کلی‌ با ما دعوا کردن که اصلا برای چی‌ اومدین اینجا؟؟؟ ما گفتیم که آقا پس کجا باید دمیرفتیم گفتن باید زنگ میزدین ۱۱۰.
بعد علیداد تصادف کرد به دلیل رانندگی‌ عجیبی‌ که در ایران این روزا مّد شده، فقط ماشین آژانس داغون شد و علیداد هم براش کمر دردی باقی‌ موند که هنوز باهاش درگیره.
من هم عین ننه بزرگها فقط تو گوشم نجوا میشد که خدا سومیش رو به خیر کنه. تا این که با کلی‌ مصیبت و غصّه و گریه از پدر و مادر و برادر و بقیه دوستان و فامیل دل‌ کندیم و راهی‌ خونه خودمون شدیم. وقتی‌ رسیدیم خونه که دیدیم واویلا.... آقا دزده اومده بود خونه ما یه سر. البته چیز خاصی‌ نبرده بود پلیس گفت که دزد حرفه‌ای بوده و دنبال پول و طلا. اثر انگشتی هم پیدا نشد فقط کلی‌ کار اضافی برای ما گذشت که تمام روز ما به این گذشت که قفل‌های درها رو عوض کنیم، لباس‌های که آقا دزده ریخته بود از کمد‌ها و کشو‌ها رو دوباره مراتب کنیم و زمین بشوریم تا جای پاش رو تمیز کنیم. این هم از ایران رفتن ما.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

من کجا باید باشم؟


اومدم خونه، خونه مادری!!!!!!!!!!!!!! وقتی‌ که مادری که میشناختم دیگه نیست...........نمیدونم شاید مادر همون مادر ولی‌ در یه قالب دیگه، چشما همون چشمان، نگاه همون نگاه، همونقدر آشنا، مهربون، بغلش همون بغل ولی‌ دریغ...........
دفعه پیش با هم رفتیم خرید سوغاتی برای دوستهای استرالیا‌ای من حالا من تنها میرم خرید برای مادری که دیگه کنترل هیچیش رو نداره در به در به دنبال ملافه و تشک جاذب آب........... دریغ و صد دریغ. در به در به دنبال یک زنی‌ دیگه که بتونه از مامان و بابا و برادرم پذیرایی کنه. همه خستن، همه غصه دارن، من غصه دارم.
تا چشم به هم زدم ۴ هفته تموم شد و من در یه منجلاب موندم که چه جوری برگردم خونه، خونه خودم.
چه قدر واژه‌ها مسخرن، فاصله خونه من و خونه مادری هزاران کیلومتر است صدای دلتنگی‌ مان ۱۷ ساعت لازم داره تا به گوش یک دیگر برسه......

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

مالیات در استرابیا



یکی‌ از خوشترین روزهای سال اینجا تقریبا از اواخر می شروع می‌شه تا آخر ژولای.
البته این روزها برای یک سری از کارمندان روزهای خیلی پرکاریه ولی در نهیات همه خوش حالن. چرا؟ چون آخر سال مالیه. برای خریدار و فروشنده عالیه. تقریبا همه جا حراجه. فروشنده‌ها که تقریبا قد یک سال فروش می‌کنن، و خریداران هم اکثرا صبر می‌کنن و خریدهای اصلیشون رو میذارن برای این موقع از سال. تخفیف و آفر‌های خیلی‌ خوب.
۳۰ ژوئن آخرین روز از ساله مالی حساب می‌شه. ولی‌ چرا ملت این همه خوش حالن و خرج می‌کنن؟ به خاطره پدیده‌ای به اسم تکس کلیم tax claim .
 باید بگم که اینجا وقتی‌ کسی‌ استخدام می‌شه میگن حقوق شما سالی‌ اینقده. و بر همین اساس مالیات هم درصدی از کل این مبلغه. اینجا بیشتر شرکتا هفتگی حقوق میدن، بعضیها هر ۲ هفته، بعضیها هم ماهانه به همین دلیل اون درصدی که رو کل مبلغ سالانه حساب می‌شه کمتر از کل مالیاتی می‌شه که پرداخت شده با توجه به این که $۶۰۰۰ اول حقوق مالیات نداره. در عین حال هزنیه ای که در طول سال در رابطه با کار میکنی‌ رو میتونی‌ از مالیاتی که پرداختی کم کنی‌ (البته این شامل حال پول رفت و آمد به محل کار نمی‌شه).
خلاصه این که از اول ژولای شرکت‌ها و هر بیزینسی که کارمند داشته باید یه برگه بده به کارمنداش که شما در طول سال اینقدر حقوق گرفتی‌ و اینقدر مالیات دادی. و  ملت از اون تاریخ راه میفتن می‌رن پیش حساب داراشون که کار حساب و کتاب مالیاتشون رو بکنه. تقریبا اکثر آدما حد آقل تا $۱۰۰۰ می‌تونن از دولت پس بگیرن، که ۲ هفته بعد از اینکه این کار انجام شد دولت چکش رو می‌فرسته دم خونه.
فکر کنم که دیگه حالا همه میفهمن که چرا این چند ماه ماه خوبیه، چون همه کلی‌ پول دستشون میاد و فروشنده‌ها هم براش نقشه میکشن.

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه



چند روز پیش خانومی رو دیدم که می‌خواست به بچه نو زادش شیر بده. یه چیزی مثل شنل از تو ساکش در آورد که دور تا دورش دوخته شده بود که از گردن تنش کرد و بچه رو برد زیرش و بهش شیر داد.
یادم افتاد که بارها این صحنه رو در ایران دیدم از دوست و آشنا و غریبه که با بد بختی به بچه شیر میدن، خودشون رو کج می‌کنن، پشتشون می‌کنن یا بعضی‌ هم که خیلی‌ راحت به بچه شیر میدن.

اگه ما با حیا ایم پس اینجای‌ها چین؟؟؟؟؟؟؟ یعنی‌ تا به حال به فکر هیچ کدوم از زنان بچه دار تو ایران  نرسیده که می‌تونن یه هم چین چیزی برای خودشون درست کنن؟؟؟؟

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

ایران - استرالیا



امروز تو شرکت برای همه یه دوره ۲ ساعته کلاس خدمات مشتری گذاشته بودن. معلممون آخر اوزی بود با یه لهجهٔ وحشتناک که من از اول تا آخر فقط داشتم تو دهانش رو نگاه می‌کردم شاید که از حرکت لبهاش بیشتر بفهمم چی‌ میگه. یکی‌ از چیزهای که تو این کلاس مطرح شد صفت و خصوصیت استرالیا یها بود به این ترتیب: تنبل، به کسی‌ سرویس نمیدن ولی‌ توقع زیاد از سرویس دهنده دارن، خیلی‌ اهل تغییر نیستن با وجودی که خیلی‌ حرف از تغییر میزنن، پر حرف، پر مدعا، ......
حالا میفهمم که چرا ما ایرانیها اینقدر در استرالیا احساس غربت نمی‌کنیم و اینجا رو مثل خونه خودمون میدونیم.....

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه


خوب خدا را شکر که دانشمندان برای این سوال هم جوابی‌ پیدا کردن که: اول مرغ بود یا تخم مرغ؟ که جواب هست مرغ.

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

آخر زیرآب زنی به روش استرالیایی



دیشب کلی‌ شوک شدیم، آخر شب دیدیم که داره اخبار اعلام میکنه که فردا که یعنی‌ امروز باشه قراره که مجلس استرالیا رأی‌ گیری کنه برای یه نخست وزیر جدید.
نمیدونم که بگیم این هم از نتایج دمکراسی یا از زیر آب زنی‌ استرالیا یی هست . تصور کنین که معاون نخست وزیر که خیلی‌ از پیشنهاد هارو میداده یا خیلی‌ از دستوات را انجام میداده و خیلی‌ وقتها از کوین راد دفاع کرده بود، ۳ هفته بوده که داشته زمینه چینی‌ می‌کرده و چاقو میخریده که از پشت هم چین بزنه به پشت کوین راد که دیگه نتونه از جاش بلند بشه.
امروز برای اولین بار در تاریخ استرالیا خانوم جولیا گیلرد شد نخست وزیر و جالبش اینه که این خانوم، اولا اصلا استرالیا یی نیست، ازدواج نکرده و با دوست پسرش زندگی‌ میکنه، بچه نداره، عضو جناح چپ است. حالا این چه گندی می‌خواد بزنه به همه چی‌ خدا می‌دونه.
اون موقع که ما کلی‌ بحث میکردیم با آوزی‌ها که عزیز من جان من حزب کارگر که نمی‌تونه کار درست و حسابی‌ کنه گوش هیچ کس بده کار نبود و همه گول حرفای خوش آب و رنگ کوین رو خوردن که نتیجه چی‌ شد؟ فقط ۲ سال پول و سرمایه‌ مارو به گًه کشید. ولی‌ حد اقل رأی‌ مردم رو آورد.
حالا فکر می‌کنین این خانوم که با ۲دوزه بازی رقیب رو به خاک و خون کشید اصلا قابل اعتماده؟ این دیگه چه گلی‌ به سر ما میزنه؟ یا اصلا از بد قدمی‌ ماست که هر جا پا میذاریم اینجوری میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

آن که زن را بیرضای او به زور و زر خرید | هست نا محرم به معنی، ور به صورت شوهر است



ژاله عالمتاج قائم مقامی! در جسارت فکر و اندیشه پیش کسوت فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی است یکقرن پیش از این میزیسته است. ٢٢ سال پیش از پروین اعتصامی چشم به جهان گشوده بود. اما دریغا! بسیار کم میشناسندش. آزاده زنی که در دورانی از زمان، و مکانی از جهان به دنیا آمد که دانش و آزادگی برای زن حاصلی جز رنج نمیآورد، و او جان هوشیاری که سر تسلیم به زمانه خود را نداشت. از کجا و از کدامین روزنهای همه به هراسناکیها گشوده، جهانی دیگر را پاییده بود که امید رهایی زن فردا را در آن خراب آباد که نه دشمن ، بلکه انکار زن بود، سرود
باکی از طوفان ندارم، ساحل از من دور نیست            تا نگویی گور توست این سهمگین دریای من
زیر دستم گو مبین ای مرد! کاندر وقت خویش
             از فلک برتر شود این بینوا بالای مـــن
کهنه شد افسانهات ای آدم! آخر گوش کن
                 داستانی تازه میخواند تو را حوای من
گر بخوانم قصه، گویی دعوی پیغمبری ست
                زانچه در آیینه بیند دیده بینای من
اسفند ماه ١٢٦٢، در قصبه فراهان نوزاد دختری متولد شد، نواده پسری میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی میشد، وزیر دانشمند عباس میرزا نایب السلطنه، معلم و مرشد میرزا تقی خان امیرکبیر! کسی که عباس میرزا اولین اصلاحات منظم اداری در تاریخ ایران را به دانش و درایت او انجام داده بود. این دختر را به پیروی از شأن و منزلت خاندانی عالم تاج نام نهادند و ژآله نامی ست که او بعدها برای امضای اشعار خود برگزید تا شاید از گزندها مصون بماند ویا شاید ازسر بیزاری از این معنا که خود یافته بود:
تاج عالم گر منم بیگفتگوی
          خاک عالم بر سر عالم کنی

چه کسی باور میکند که صد سال پیش از این، زنی در ایران، ازدواج ناخواسته را با تن فروشی برابر نهاده و آنرا سروده باشد؟!
ای ذخیره کامرانیهای مرد                      چند باید برده آسا زیستن؟
تن فروشی باشد این یا ازدواج؟
               جان سپاری باشد این یا زیستن؟
و یا باز در جای دیگر:
مرد سیما ناجوانمردی که ما را شوهر است
                مر زنان را از هزاران مرد نامحرم تر است
آن که زن را بیرضای او به زور و زر خرید
                     هست نا محرم به معنی، ور به صورت شوهر است

عالمتاج قائم مقامی مادر شاعر معاصر پژمان بختیاری است و دیوان اشعارش ....هر آنچه که باقیمانده است ....توسط ایشان در سال 1345 به چاپ رسیده است.

یک سوال....
آیا او را میشناختید؟ و یا حتی اسمش را شنیده بودید.؟برای اکثر ما شعری که احساس زن بودن در آن آشکارا آمده باشد از فروغ فرخزاد است ولی در حقیقت ژاله قائم مقام پیش کسوت این ابداع در شعر فارسی بوده است.

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

حقوق شخصی



چند هفته پیش اینجا یعنی‌ در استرالیا یه رسوایی شد.
یک سری از خبر نگارها وزیر راه استرالیا رو در حالی‌ که از یه گی‌ کلوب بیرون میاد میگیرن و رسوایی به بار می‌‌یارن. خبرش تو اخبار پخش شد و در نهیات اون آدم از همه  و از خانوادش معذرت خواهی‌ کرد و در نهایت استعفا کرد.
تا چند وقت رادیو‌ها و شبکه‌های مختلف تلویزیونی راجع به این موضوع بحث میکردن، و جالبش این بود که اکثر مردم از این خبر نگار‌ها ناراحت بودن و شکایت میکردن که اونا اجازه نداشتن که به حریم خصوصی اون آدم تجاوز کنن.
و حالا سوال اینجاست که حریم خصوصی برای یه آدم دولتی تا کجاست؟ و کلا حق و حریم خصوصی تا کجاست؟
داشتیم به این فکر میکردیم که نوع حکومت و آزادی آدمهای یه مملکت به سطح شعور و نوع فکر و آزاد اندیشی‌ اونا بستگی داره وقتی‌ که استرالیا یی‌ها فکر می‌کنن و باور دارن که رفتن یه وزیر کشور به گی‌ کلوب جزو حقوق شخصیش حساب میشه و ازش دفاع می‌کنن پس باید که حکومت دمکرات داشته باشن حرف بزنن، حق داشته باشن، و اجازه ندن که کسی‌ به هر بهونه‌ای حقوقشون رو ضایع کنه.

جیم


بالاخره بعد از چند سال تنبلی و وزن اضافه  کردن و غصه خوردن بابت تنگ شدن لباسها دیگه وقتش بود که یه فکر درست و حسابی‌ بکنیم. من که دیگه حالم از خودم به هم میخوره، تصور کنین که در عرضه تقریبا ۳ سال من ۱۴ کیلو وزن اضافه کردم. دیگه الان که لحظه‌ای پیش میره، مثلا شلوار جینی رو که ۲ ماه پیش خریده بودم برام تنگ شده و مجبور شده که یکی‌ دیگه بخرم تازه همونش هم با کلی‌ بد بختی چون الان سایزم بین ۲ تا سیز، در نتیجه لباس یا تنگ میشه یا گشاد .
منو علیداد اسممون رو نوشتیم جیم.

کارمند جدید



یکی‌ از صفات مشخصه من توجه به جزییته. برادرم همیشه من رو مسخره میکرد که من هیزم چون همیشه چیزهایی رو میدیدم که نباید میدیدم ولی‌ واقیعتش اینه که من دنبال چیزهایی‌ که نباید میدیدم نمی‌رفتم ولی خوب وقتی جلوی چشمت میان آدم می‌بینه دیگه مگه این که ببو گلابی باشی‌ یا شوت معلق...
بگذریم چند روز پیش که داشتم پیاده از ایستگاه قطار میرفتم به سمت شرکت و هوا هم بارونی‌ بود منهم کلی‌ بار او‌ بندیل دستم بود با یه چتر. چتر رو حسابی‌ آورده بودم پایین که نکنه یه ذره بارون بهم بخوره و همینطور که تند تند داشتم راه میرفتم یکهو ۲ تا قمبل جلوی چشمم ظاهر شدن. البته چون چتر خیلی‌ پایین بود من سر طرف رو نمی‌دیدم فقط قمبل‌های طرف صاف جلوی چشمم بود که می‌لرزید و از این ور به اون ور قل میخورد و لمبر میزد.
یواش یواش چتر رو عقب کشیدم که ببینم این هورییییییییی کیه که دیدم تیره هست و موهای پر مشکی‌ داره به خودم گفتم شرقیه و غلط نکنم هیکل که میگه یا عربه یا ایرانی‌ یه ذره تند تر کردم که هم قدم بشم تا بتونم چهرش رو ببینم که دیدم بله خانوم هندی بود که دیگه حسابی‌ کفّ کردم، هندی اینجوری لباس بپوشه؟؟؟؟؟؟ استغفرالله....
تو شش بش این بودم که طرف چه اعتماد به نفسی‌ داره اینا... که دیگه ندیدم طرف کجا غیب شد. تصور کنین که یه هیکل گلابی با ۲ تا بغل پای شل و قلمبه و باسنگ برجسته طرف یه شلوار کشی‌ که مثل جوراب بود پوشیده بود با چکمه پاشنه بلند و یه بلوز کوتاه.
حدود‌های ظهر بود که نمیدونم چی‌ شد سر صدا اومد سرم رو بلند کردم دیدم اااااااا ۲ تا قمبل‌ها صاف جلوی چشمامه ، چشمم ۴ تا شد که یعنی‌ چی‌ دارم خواب میبینم ... هههه نگو که خانوم کارمند جدید شرکت ما هستن و آورده بودنشون برای معرفی‌.

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

تجربه رستوران ترکی‌ در سیدنی


فکر می‌کردم که ایرانیهای اینجا یه جورایی عجیب غریبا ولی‌ دیشب دیدم که از ما بد تر هم هستن و این جورایی من رو به خودمون امیدوارتر کرد.
یکی‌ از دوستان ایرانی‌ من تازه ازدواج کرده البته ما با هم تو یه شرکت هم همکار هستیم. بچه‌های شرکت ( که ایرانی‌ نیستن) با هم قرار گذاشتن که برای این خانوم جشن زنونه بگیریم و قرار بود که همه با هم بریم یه رستوران ترکی‌.
من رفتم تو وبسایت رستوران و دیدم که چه باحاله، کلی‌ غذاهای خوب، سرویس باحال، قلیون، و از همه باحال ترش هم بلی دنسینگ داشت. منهم یه ایمیل زدم به همه و  کلی‌ اینرو تعریف کردم، در این بین چون رستوران توی CBD بود و به خونه ما هم دور برای این که شب بتونم راحت بیام خونه به علیداد و یکی‌ دیگه از دوستامون هم گفتم و اونا هم تصمیم گرفتن که اون شب بیان و یه میز برای خودشون رزرو کردن.
که متأسفانه عروس خانوم زد و‌ مریض شد و برنامه با شرکت به هم خورد ولی‌ ما خودمون رفتیم.
اولا که یه جای کوچولو که بر عکس عکسش‌ بود، از رقاص هم خبری نبود،... آخر سر هم غذا رو که توی منو نوشته بود $۴۰ (که ما پرسیدیم که این غذا مال چند نفره گفتن ۴ نفر) رو نفری $۴۰ بهامون حساب کردن. وقتی‌ هم که پرسیدیم چرا تازه کلی‌ به صاحب مغازه بر خورد که یعنی‌ چی‌ ؟ آهان شما ایرانین!!!!!!!! چرا فکر کردین که باید کلّ غذا $۴۰ تا باشه؟ یعنی‌ باز هم مارو مقصر کرد و به قولی‌ حسابی‌ رفت تو پاچمون.........حالا خنده دارش این بود که صاحب رستوران که از سال ۱۹۹۱ اینجا زندگی‌ می‌کنه انگلیسی‌ رو به سختی حرف میزد ما اولش خیلی‌ حالمون گرفته شد ولی‌ به این نتیجه رسیدیم که نه بابا جون مشکل زبان نیست که بگیم اینا سوال مارو نفهمیدن که جواب اشتباه راجع به قیمت به ما دادن، مشکل اینجاست که وقتی‌ لازم بشه و حرف پول در میون باشه انگلیسی‌ فراموش بشه بهتره......
نوشتن یادم رفته........ خیلی‌ وقته که ننوشتم.
اینقدر ذهنم درگیره که روز توی مسیر کار یا تو شرکت هزار تا موضوع به ذهنم میرسه و شروع می‌کنم به نوت نوشتن که شب که میام خونه بنویسمشون ولی‌ شب که میام خونه یادم میره که حتا به نوت هام یه نگاه کنم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه


(این متن رو برادر من نوشته، اگر روی عنوان کلیک کنین به وبلاگش هدایت میشین

برمودا

وسایل گم می شوند.برخی بیشتر برخی کمتر.
من در گم کردن خبره ام.
پدرم می گوید زن و بچه ات را یک روز جا میگذاری. من اما فکر می کنم شاید زنم به تلافی همه آنچه گم کرده ام روزی من را جا بگذارد؟
آن را از ترس به شوخی می گوید چون پسرکش تا دیروزشناسنامه ، گواهینامه ، کارت دانشجویی، موبایل ، کلید خانه و ... را گم کرده است.
اما پسر امروز همه اینها را دوباره دارد.می گویم همه اینها وسیله اند نه هدف. وسیله تجدید پذیراست.اصلا" چه لزومی دارد که تمرکز کنیم بر قبض آنچه تجدید پذیر و ترقی پذیر است؟که هیچ وسیله ای خود زندگی نیست فقط ابزار است برای زندگی. آنچه از معنا تهیست خب گم بشود.
پدر می گوید عقل تنگت خالیست و شکم پهنت پر!
پدر نمی داند که موبایل ها گم می شود چون گاهی منتظر زنگ هیچ کس نیستیم.که به چه درد می خورد این کارت دانشجویی. که اگر کلید را گم کنم راه خانه را گم نمی کنم. که شاه کلید خانه اوست که گم نمی شود.
پدر می داند که شاید بارها معطل هم شده ایم که بهم برسیم ، که گاهی همدیگر را ندیده ایم ، اما هرگز همدیگر را گم نکرده ایم.
پدر از من می خواهد دقت کنم که زن و بچه ام را گم نکنم شاید چون زندگی دزد است. چون امیدهایش رادزدیده است.چون مادرم کلامش را گم کرده است.چون پدرم نوازشهای همسرش را گم کرده است. چون خواهر و برادرها راه خانه مارا گم کرده اند.چون پسرش گاهی شاد بودن را فراموش می کند.
پدر نگران است.نگران همه زن و بچه هایی که شاید روزی گم شوند.
که همه وسیله های دنیا بروند گم شوند اما خانواده ای گم نشود.

پی نوشت:
یک روز که مادر نیم ساعت در خیابان گم شد قبض روح شدیم.امروز برایش از انجمن آلزایمر دستبند گرفتیم . پدر با وسواس به این فکر می کرد که مادر به النگو و دستبند عادت ندارد و اندازه می زد که بندی اضافه بر دستش سنگینی نکند.مادرم هیچ وقت دستبند طلا نداشت.همیشه آرزوهای ما را از طلا بسیار بیشتر دوست می داشت.

صدها مثلث برمودای پنهان فقط کمی از رگ گردن ما دورتر است.

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

سال نو مبارک



دوستان از حالا سال نو همگیتون مبارک باشه، از تمام وجودم آرزو می‌کنم که سالی‌ همراه با سلامتی، شادی باشین.
دیشب بعد از حرف زدن با پدر و بردارم کلی‌ گریه کردم. نمی‌خوام ناراحتتون کنم ولی‌ دست خودم نیست خیلی‌ با خودم کلنجار میرم و رو خودم کار می‌کنم ولی‌ بعضی‌ وقتا دیگه از دستم درمیره مثل حالا که شب عیده، یا مثل بقیه مراسمی که سالگرد داره و جشن میگرفتیم مثل تولد ها، سالگرد ازدواج ها،.....
مامان من جزو اون کسانی‌ بود که برای این سنّت‌ها و مراسم خیلی‌ اهمیت قائل میشد، یادمه وقتی‌ بچه بودیم با هم می‌رفتیم قاشق زنی‌، فال گوش وایمیسادیم سر کوچه، سفره هفت سین چیدن، سبزه سبز کردن، عیدی خریدن،تخم مرغ رنگی‌ درست کردن، کادوی عمو نوروز،سبزی پلو ماهی‌ شب عید، آاش رشته‌ و رشته‌ پلوی روز اول عید،.....یادم نمیاید که سالگرد تولد من، برادرم یا بابام تا به حال بدون جشن گذشته باشه.
منهم یاد گرفته بودم برای هر مراسمی از چند وقت قبلش هیجان داشتم برنامه ریزی می‌کردم حتا بعد از این که از خونه پدر و مادرم اومدم بیرون و به قولی‌ مستقل شدم، ولی‌ حالا یه چند وقتیه که از همهٔ این فرار می‌کنم، دیگه دلم نمیخواد سالگرد تولد و ازدواج هیچ کدوممون یادم بیاد، دیگه دلم نمیخواد مراسم عید برگزار کنم، چون برگزاری هر کدوم از اینها جای خالی‌ مامان رو پر رنگ تر میکنه، هر چند که حضور فیزیکیش هست ولی‌ دیگه مامان منیژه نیست، ولی‌ باز هم همین غنیمت هست باز هم اگه دلت تنگ بشه میتونی‌ بری ببوسیش، بغلش کنی‌، نازش کنی‌، براش شعر بخونی هر چند که دیگه جوابی‌ ازش نمیگیری فقط نگاه هست... نگاهی‌ آشنا و تردید بر انگیز، که گیج و مبهوت می‌مونی که چقدر از اینها رو فهمیده؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
که من حتا اینجا و دور از اونها از همینا هم محرومم، و قسمت من چیزی نیست جز حسرت، گریه، غصه،......
باز هم سال نو رو تبریک میگم، شاد باشین،........

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

مشارکت مساوی در زندگی مشترک



یکی‌ از دوستان توی وبلاگش گله کرده بود از اقایون که هیچ مسئولیتی در خونه به عهده نمیگیرن یا می‌رن سر کار یا میشینن پای تلویزین یا روزنامه،...
این یه واقعیت هست که مدل زندگی‌، تفکر، ارزش ها، دیدگاه، نوع تفریح، مسئولیت پذیر،....زنان و مردان متفاوت هستند، حالا چه ‌حسی یا نیرویی یا شاید بهتر بگیم چه جادویی باعث میشه که این ۲ تضاد در کنار هم قرار بگیرن و تصمیم بگیرن که با هم زندگی‌ کنن و خانواده تشکیل بدن کلی‌ علامت سوال تحقیق به دنبال داشته.
همه ما چه زن، چه مرد این تفاوت‌ها رو میشناسیم ولی‌ وقتی‌ که باهم زیر یه سقف زندگی‌ می‌کنیم انگار یادمون میره. چرا ؟ روز مرگی، فشار زندگی‌، مسئولیت، تنبلی شاید جواب این چرا باشه.
ولی‌ از همه مهمتر شاید این باشه که رفتار آقایون در خونه، نتیجه تربیت خانواد‌هاشون و عکس‌العمل رفتار خود ماست. مطمئناً اون قسمت تربیت رو کاریش نمیشه کرد ولی‌ میتونیم رفتا خودمون رو کنترل کنیم که!!!!
ما زنان باید یاد بگیریم که اول از همه چطور مکالمه کنیم که موثر باشه در عین این که حساسیت برانگیز نباشه. دیگه این که یاد بگیریم که مسئولیت اضافه به دوش گرفتن به نفع هیچ کس از افراد خانواده نیست، این قضیه باعث میشه که خودمون بیش از حد خسته بشیم، قر بزنیم، و در نهایت این که ارزش کأرمون رو کم کنیم و به تموم اینها هم متهم بشیم.
باید یاد بگیریم که به مردان اعتماد کنیم و باور کنیم که اونا هم می‌تونن مسئولیت به عهده بگیرن ممکنه که نتیجه مطابق میلمون نباشه ولی‌ آنها هم به زمان احتیاج دارن که یاد بگیرن.
باید مسئولیت‌ها رو تقسیم کنیم و به هیچ عنوان تاکید می‌کنم به هیچ عنوان سهم آنها رو انجام ندیم مگر این که مریض باشن، مسافرت باشن،... نگران نباشیم که وای حالا چی‌ می‌شه اگر......؟ باور کنید که هیچی‌ نمی‌شه، غذا ندارین هیچ اتفاقی‌ نمیفته نون پنیر بخورین، خونه کثیفه خوب باشه آدم نمیمیره که.
ولی‌ اگر نسبت بهم بی‌ اعتماد باشیم زندگی‌ مشترک میمیره اگر قر بزنیم تنها اثرش اینه که تنها میشیم و هر روز بیشتر از دیروز باید زحمت بکشیم بدون یک تشکر خشک و خالی‌.

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

بیسکوییت لیدی فینگر lady finger bicuits



متاسفانه در ایران خیلی‌ وقتها غذاها و دسر‌های فرنگی‌ تغییر پیدا میکنه بدون این که کسی‌ بخودش زحمت بده و روش درست رو هم داخل پرانتز بگه  و حالا با روش ایرانیش جایگزین کنه، نمیدونم شاید هم دلیلش این باشه یه سری از مواد که در این غذا‌ها و دسر‌ها استفاده میشه در ایران یافت نمیشه.
اگه یادتون باشه و به پستهای قبلی‌ آشپزی در این وبلاگ سری بزنین روش تهیه تیرامیسو رو گذاشتم که با یه جور بیسکویت ترد به اسم "لیدی فینگر" درست میشه که در ایران با کیک آموزش میدن !!!!!!! من تصمیم گرفتم که به جای گله کردن از این دوستان روش درست کردن این بیسکویت رو بگم که از این به بعد تیرامیسو با این بیکویت درست بشه نه با کیک.
مواد لازم برای لیدی فینگر:
- نصف لیوان یا ۶۵ گ آرد مخصوص کیک
-۳ عدد تخم مرغ که سفیده وزرده از هم جدا شده
- ۲ قاشق غذا خوری شکر
-نصف قاشق چای خوری وانیل
-۱/۸ قاشق چای خوری کرم تارتار یا آب لیمو یا سرکه
-۳ قاشق غذا خوری شکر
- یه مقداری هم پودر شکر
روش تهیه:
- ابتدا فر رو با ۱۷۷ درجه س گرم کنید و سینی فر رو با کاغذ شیرنی پزی بپوشونین و کمی‌ چربش کنید
(خیلی خیلی‌ کم)
- زرده تخم مرغ رو با ۲ قاشق شکر بمدت ۵ دقیقه با سرعت زیاد همزن می‌زنیم تا کاملاً بیرنگ بشه ووقتی که یه قاشق ازش رو با فاصله میریزیم تو ظرف به صورت کمی‌ غلیظ و روبانی بیاد پایین.
- روش آرد رو میریزیم ولی‌ هم نمی‌زنیم
-سفیده تخم مرغ رو با همزن می‌زنیم تا کمی خودش رو بگیره سپس کرم تارتر (سرکه یا آب لیمو) رو میریزیم باهم می‌زنیم تا شروع کنه به حباب زدن و بعد کم کم ۳ قاشق شکر رو بهش اضافه می‌کنیم و همینطور هم هم می‌زنیم تا کاملا خودش رو بگیره
-سپس سفیده رو هم به زرده اضافه می‌کنیم و خیلی‌ آروم هم می‌زنیم به این ترتیب هر دور هم زدن ۳ مرحله داره یادمون نره که با قاشق باید هم بزیم ۱- از کنار ظرف شروع می‌کنیم به سمت داخل تا وسط۲- با حرکات آروم دورانی به صورت نیمدیره تا وسط ظرف ۳- از وسط تا کناره این مدل هم زدن باعث میشه که حباب سفیده از بین نره و بیسکیوت‌ها پف کنن. در ضمن لازم نیست خیلی‌ هم بزنیم در همین حد که فقط با هم مخلوط بشن کافیه.
- بعد این خمیر رو میریزیم توی یه کسیه که تهش رو سوراخ کردیم یا توی قیف مخصوص و روی صفحه‌ای که کاغذ انداختیم مواد رو به طول ۵-۶ سانتیمتر میرییزم و بین هر کدوم هم تقریبا ۲ سانتیمتر باید فاصله بذاریم بعد که کارمون تموم شد روش پودر شکر میپاچیم و سینی رو میذاریم تو فر برای ۸-۱۰ دقیقه، یادتون باشه که رنگ بیسکویت‌ها باید کرمی باشه و قهوه‌ای نشه.
- بعد که از فر در اوردین باید بذارین یه کمی‌ خنک بشه ولی‌ تا هنوز گرم هست باید به یه کفگیر صاف از کاغذ جدا کنی‌ وگرنه به کاغذ می‌چسبه و خورد می‌شه. بذارین روی رک تا خنک بشه و بعدش میتونین همون موقع استفاده کنین یا بذارین تو فریزر.

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

واقعیت کشورهای دیگه‌ای که ایرانیها حسرت زندگی‌ در اونجا رو میخورن



از هفتهٔ پیش از طرف شهرداری محلّه یک سری کارت دعوت فرستاده بودن دم خونه‌ها برای دیدن فیلم توی پارک محل اون هم مجانی‌!!!! در عرض ۳ هفته شنبه شب توی ۳ تا پارک یک محل ۳ تا فیلم مختلف پخش می‌کنن.
هفتهٔ پیش رو نرفتیم ولی‌ امشب رفتیم جای همگی‌ خالی‌ شب خوبی‌ بود، کارتون "بلت" رو نشون میدادن، یه پردهٔ بزرگ بود با کیفیت صدای خوب، ملت هم خیلی‌ مرتب و منظم از فاصلهٔ ۳-۴ متری پرده شروع کرده بودن به بساط پهن کردن و نشستن، خوابیدن و فیلم تماشا کردن، خلاصه همه کلی‌ حال کردن، چون اولا مجانی‌ بود چون همین فیلم رو اگه میخواستن برن سینما باید حداقل ۲۰ دلار پیاده می‌شدن، دوما این که خوب همهٔ خانواده دور هم جمع بودن و هم پیکنیک بود هم فیلم، هوای خوب، جای قشنگ، بی‌ هزینه، بدون جنگ اعصاب،....
من هم که نزده می‌رقصم...، از وسط فیلم حواسم رفت به ایران و کلی‌ تو فکر که مردم ما چرا باید از همه چی‌ محروم باشن، و اینکه اصلا چه جوری شد که مردم اینقدر عوض شدن، همه چی‌ اینقدر عوض شد، چرا همه خوش گذرونی رو تو مهمونی خفن پر هزینه و پر سر وپر صدا میبینن، یا تو عرق سگی‌ خوردن و مفتخر بودن بهش، یا خرید چیزهای چشم گیر و پر زرق و برق، غذاها و خوراکیهای عجیب و پر در دسر و پر هزینه، یا تو رویای کلاب، دیسکو،...مگه چند درصد مردم اینجا می‌رن دیسکو؟ مگه چند درصد مردم اینجا پول واسه هزینه‌های مدل ایران دارن؟ یا اصلا بهش فکر می‌کنن یا براش وقت میذارن؟
آدم‌ها به شادی و آرامش احتیاج دارن، به این که بتونن یه چند ساعتی‌ رو به قول ما تنبلی کنن یا به قول اینا "لزی ویکند" داشته باشن.
توی ایران تا اون زمان که من بودم نزدیک‌ترین جای پیکنیک یه چند ساعتی‌ تا تهرون فاصله داشت، اون هم مامان بدبخت باید از چند ساعت قبل تو آشپزخونه بست میشست که یه غذایی درست کنه که بشه با خودت ببری، یا این که باید یه گونی پول باخودت میبردی اگه میخواستی بیرون غذا بخوری، یا نهایتا باید کالباس میگرفتی.
پارک و کوه هم که دیگه خیلی‌ جای رفتن نبود چون آرامش نداشتی‌ از بس که شلوغ بود و نا‌ امن از نظر اجتماعی، چون همش باید منتظر میبودی که یه جا یه دوایی بشه سر این که چرا فلان پسر به اون دخترچپ نگاه کرد یا مثلا متلک گفت،....
نمیدونم شاید این چیزی که من میگم خیلی‌ برای کسانی‌ که ایران زندگی‌ می‌کنن آشنا نباشه مثل خود من، تا این که اومدم و تجربه کردم که اینجا آرامش و امنیتش، احترام به حقوق همدیگش یه دنیا ارزش داره، و تا وقتی‌ که ایران بودم فکر می‌کردم که خوب آسمون همه جای دنیا همین رنگه، که مطمئنا نیست، الان حتما میگین مگه همه می‌تونن برن از ایران بیرون؟
نه من اینو نمیگم... منظورم اینه که چه خوب بود اگه مردم ایران هم به جای این که همش دنبال مقصر بگردن و تقصیر خیلی‌ چیزا رو بندازن گردن ..... به خودشون بیان و باور کنن که ما مردم ایران آدم‌های به فطره خوبی‌ هستیم که مریض شدیم، مریض یه سری عادت‌های بد و اینو قبول کنیم و بعدش بریم دنبال چرا ها...، دلیل ها...، و براشون درمان پیدا کنیم، زندگی‌‌ها رو ساده تر کنیم تا آروم تر بشیم. چرا نباید فکر کنیم که اگه هر روز صبح به جای دود و همه چیزهای تیره دورو ور چشممون اول به سبزی و گل بخوره حتما روز بهتری خواهیم داشت و برای همچین چیزی نباید که منتظر باشیم که آقای شهردار یا آقا x بیاد جلوی خونه، جلوی پنجره مارو گل و درخت، سبزه بکاره. تو ایران میگن "ای بابا این کارا دل خوش می‌خواد" ولی مگه غیر از اینه که این چیزا دل آدم هارو خوش میکنه.
آهای کسانی‌ که تو ایران زندگی‌ می‌کنین فکر می‌کنین مشکلات، مریضی، فقر، بیکاری، ....فقط تو ایرانه؟ به اون کس و اون چیزی که باور دارین قسم نه، ولی‌ بقیه آدم‌ها میدونن و میخوان که مشکلاتشان رو حل کنن ولی‌ ایرانیها نمیخوان، ترجیح میدن که فکر کنن حتما قسمتشون اینجوری بوده، یا بد شانسن، یا هزار دلیل دیگه که مطمئنا خودشون درش هیچ نقشی‌ ندارن یا نداشتن.
چرا فکر نمی‌کنیم برای درست زندگی‌ کردن لازم نیست که اول همه چی‌ راست و درست باشه و ما خیلی‌ خوب و قشنگ افتخار بدیم درست زندگی‌ کنیم. چرا برای خودمون "چرا" نمیسازیم و براش جواب پیدا نمی‌کنیم.....
میدونین واقعیت کشورهای  دیگه‌ای که ایرانیها حسرت زندگی‌ در اونجا رو میخورن چی‌ه؟ واقعیت اینه که مردم اونجا انسانیت براشون از هر چیزی مهم تره، درست بودن و درست زندگی‌ کردن، به حقوق هم احترام گذاشتن، مسول بودن. خودشون گل و درخت میکارن به دون این که توقع داشته باشن کس دیگه‌ای این کار رو بکنه.
به همین ترتیب هیچ کس هیچ کس حتا قدرتمند ترینشون هم دیگه جرات نمیکنه که بهشون زور بگه یا ودارشون کنه درست نباشن و درست زندگی‌ نکنن.

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

ماکارونی با پنیر ریکوتا Pasta with Ricotta cheese



ماکارونی با پنیر ریکوتا
همونطور که میدونین اصل پستا یا همون مکرونی خودمون گوشت نداره، و اکثرا پستا یا ماکارونی رو بعد از جوشوندن با مواد دیگه مثل پنیر مخلوط می‌کنن یه مدل ساده و خوشمزش همین پستا‌ای که می‌خوام بگم:
- ۲۰۰ گرم پاستا
- ۲-۳ قاشق غذا خوری روغن زیتون
- ۳-۴ عدد گوجه فرنگی‌ تزیینی (چرری تمتو)
- پنیر ریکوتا ( یا پنیر تبریز که کمی‌ خورد شده)
- ۳-۴ قاشق غذا خوری جعفری خورد شده
- ۲-۳ قاشق غذا خوری آب لیمو
- ۳-۴ عدد قارچ خورد شده
- ۳-۴ قاشق غذا خوری پیازچه
اول یه مقدری آب جوش و کمی‌ روغن و نمک رو میذاریم سر چراغ و پستا رو میجوشونیم تا به اندازه دلخواه نرم بشه (اصل پستا اینه که خیلی‌ خیلی‌ نرم نیست) بعد آب کش می‌کنیم
توی یه قابلمه روغن زیتون و پستا  و قارچ رو میریزیم کمی‌ که همزدیم یعنی‌ حدود ۳-۴ دقیقه، زیر گاز رو خاموش کنی‌ سپس بقیه مواد رو اضافه کنین و در آخر هم جعفری.
غذا حاضر است نوش جونتون.
* کسانی‌ که مصرف مکرونی زیاد دارن برای صرفه جوئی در وقت می‌تونن که حجم بیشتری ماکارونی رو بجوشنن و بعد از آب کش کردن اجازه بدن که آبش کاملا کشیده بشه سپس مکرونی رو با روغن زیتون زیاد مخلوط کنن و بریزین توی ظرفهای در داری که هوا بهش نفوذ نمیکنه و به این ترتیب مکرونی رو تا تقریبا ۱۰ روز میشه نگاه داشت و هر بر که لازم داشتین میتونی‌ به مقدار مصرف ازش بردارین و دوباره بذارین توی یخچال.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

کیک بستنی با سوس باتر اسکاچ Ice cream cake with butter scotch sause



وقتشه که یه آخر هفته شیرین و خوشمزه داشته باشیم، پس با هم کیک بستنی با سوس باتر اسکاچ درست می‌کنیم:
- ۱ لیتر بستنی وانیلی (ساده) که برای ۱۵ دقیقه از فریزر گذاشتین بیرون تا کمی‌ شل بشه
- گردو ۳-۴ عدد
- بیسکویت شکلاتی ۴-۵ عدد
- شکلات ۵-۶ تیکه کوچک
- یک ظرف تقریبا گرد با شعاع ۲۰ سنتیمتر یا هر ظرف دیگه که بتونین توی فریزر بذارین
بیسکویت رو توی کیسه فریزر بریزین و با یک چیز سفت مثل وردنه بکوبین روش به حدی که یه مقداری خورد بشه ولی‌ لازم نیست پودر بشه.
گردو، شکلات رو بریزین توی خورد کن تا کمی‌ خورد بشن سپس همه مواد رو با بستنی بریزین توی ظرف بزرگ و با همزن برقی به اندازه ۱-۲ هم بزنین که با هم مخلوط بشن.
ته ظرف رو با نایلون ( کلینگ رپ) (از هر نوع نایلون تمیز دیگه هم میتونین استفاده کنین)بپوشونین به طوری که اضافش از دور تا دور ظرف بیرون باشه.
سپس مخلوط بستنی رو بریزین توی ظرف و باید حواستون باشه که اضافه‌های نایلون توی بستنی نره و بذارین توی فریزر برای ۱ ساعت تا خودش رو دوباره بگیر.
مواد لازم برای سوس باتر اسکاچ:
- شکر ۲ قاشق غذا خوری
- شکر قهوه‌ای ۳ قاشق غذا خوری
- کره ۲ قاشق غذا خوری
- وانیل ۱-۲ قاشق مربا خوری
- خامه ۱۰۰ گرم
ابتدا شکر‌ها و کره رو بریزین توی ظرف و بذارین سر چراغ تا حدود ۵ دقیقه بجوشه هر از چند گاه هم یه هم کوچیک بزنین.
بعد وانیل، خامه رو بریزین و هم بزنین تا حسابی‌ مخلوط بشه و باز ۴-۵ دقیقه بجوشه، سپس زیر گاز رو خاموش کنین و بذارین یه مقداری خنک بشه.
بعد از یک ساعت که بستنی دوباره خودش رو گرفت از فریزر بیرون میاریم و توی یه ظرفی‌ که می‌خواهیم سرو کنیم بر میگردونیم (یاد وقتی‌ بیفتین که میخواین برنج با تهدیگش در بیارین چه جوری قابلمه و دیس رو حرکت میدین) با کمک اضافه نایلون راحت تر میتونین بستنی رو از قالب جدا کنین سپس نایلون رو از بستنی جدا کنین و روی بستنی رو از سوس بدین و روش کمی‌ شکلت رنده کنین، یاااااااااممممممممممممم خیلی‌ خشمزست.... نوش جونتون

مرکز شهر CBD



من هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر بین مرکز شهر و حومه از نظر تنوع آدم‌ها فرق داشته باشه.
این روز‌ها موقع رفت و برگشت به سر کار به اندازه تمام عمرم آدم‌های رنگا وارنگ می بینم. بعضی‌‌ها خیلی‌ شیکن، بعضی‌ها ترسناکن، بعضی‌ها هم که از هفت دولت آزادن.....مثلا پریروز همینطور که هل هولی داشتم چراغ سبز یه خیابون رو ردّ میکردم یه هوو دیدم ۲ تا پای آبی‌ با یه دمب جلوم سبز شد آروم آروم سرم رو بالا کردم و دیدم که هههه این که شخصیت فیل آواتار است. البته بعدا فهمیدم که یه سری از فلیسطینی‌ها خودشون رو به شک آواتار در اوردن و جلوی سفارت اسرائیل تجمع کردن که یعنی‌ شما هم مثل فیلم آواتار اومدین و سرزمین ما رو تصرف کردین.
نزدیک شرکت یه مغازه تتو و پیرسینگ هست که همیشه خدا عین دکون نونوایی پر آدمه، آخه مگه ملت چقدر جا دارن واسه نقاشی و آبکش کردن. والله بعضیهاشون رو که من میگم اگه بندازی تو آب غرق میشن از بس که سوراخن.
خلاصه که این هم دنیایی ایست.......

بی تناسب...



یه خبر جالب این که در بخارست یک خانومی به وزن ۲۷۰ کیلو امروز، نه یعنی‌ دیروز، فارغ شد و یه دختر ۲.۵ کیلویی به دنیا آورد، حالا جالبش اینه که یه عده  آتش نشان و امبولانس رفتن کمک تا بتونن خانوم رو حمل کنن، در ضمن هیچ کدوم از بیمارستان‌های بخارست هم قبولش نکردن به ایندلیل که تخت‌هاشون وزن این خانوم رو نمیتونستن تحمل کنن و در نهایت یه بیمارستان مخصوص بالاخره قبولش میکنه.
و با مزش اینه که این بچه از یه مرد ۷۰ کیلویی به وجود اومده.

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

پاییز می آد....



۲ روزه که هوا خنک شده نه این که سرد شده باشه وااا،........ نه فقط خنکه.... و هنوز هیچی‌ نشده ملت همه سرما خوردن، تو  قطار، تو شرکت، ... همچین بعضی‌ها سرفه میکنند آدم فکر میکنه که الان دل و رودشون میاد بیرون. خدا رحم کنه من که اصلا حوصلهٔ سرما خوردن ندارم، چون اینجا اگه سرما بخوری دیگه به این زودیها خوب نمیشی‌، از بس که توی محیط بسته هوا سرد البته به خاطر ایر کاندیشن و وقتی‌ میای بیرون یه هوو دما کلی‌ تغییر میکنه و گرم میشه و بر عکس.

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

زن زیادی... مرد زیادی....



تو روز نامه دلیل درصد کم ازدواج مردان چینی‌ رو کمبود زن چینی‌ عنوان می‌کنن به این ترتیب که سالهاست که جنین دختر رو سقط و کودکان دختر رو از بین میبرن.
و من در عجبم که چرا دلیلش رو مهاجرت بی‌ وقفه زنان چینی‌ به کشورهای دیگه نمیگن؟؟؟!!!! اینجا که آقایون در هر رنگ، س‌ن، رتبه و مقام همراه یک زن چینی‌ هستن و خنده دارش این جاست که زنان اینجا هم از کمبود شوهر و دوست پسر در عذابن.
حالا پیدا کنین پرتغال فروش رو......

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

یعنی چی می شه؟.... من از نگرانی چند شبه که همش کابوس می بینم........

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

ف *ا*ح* ش* ه خانه



تعریف مهرانگیز منوچهریان از ف*ا*ح*ش*ه خانه:
ف*ا*ح*ش*ه خانه مکانی است که مردان ف*ا*ح*ش*ه زنان را به فاحشگی وامی دارند.

دیشب هوس کرده بودم که بستنی بخورم ولی‌ خیلی‌ جلوی خودم رو گرفتم چون شأم خورده بودم و مثلا خیر سرم می‌خوام که مواظب خوردنم باشم که وزن کم کنم،‌ها ها‌ها ها امروز علیداد میگفت که وقتی‌ ما با هم آشنا شدیم تو ۴۸ کیلو بودیا،.... من هم گفتم که بچه رشد میکنه دیگه هههههه

خلاصه این که نصف شب اومدم بعد از مسواک نخ دندون بکشم که ناگهان نخ دندون گیر کرد بین ۲ تا دندون با کلی‌ زور و ور زور درش اوردم که یهو دیدم که "پرشدگی" یه یکی‌ از اون ۲ دندون هم کنده شد هههه با مزش اینجا بود که من اصلا یادم نبود که اون دندون پر شده است. حالا هی‌ اعصابم خورد میشد که زبونم به سوراخ روی دندونم میخورد. از طرفی‌ هم غصم گرفته بود که دیدی بستنی نخوردم حالا معلوم نیست که دیگه کی‌ بتونم بستنی بخورم چون فرداش یک شنبه بود و من هم فکر می‌کردم که دندون پزشک‌ها باید تعطیل باشن. از طرفی‌ هم اصلا تحمل درد کشیدن و دکتر رفتن نداشتم خلاصه کلی‌ دمق شدم با بغض رفتم توی تخت.

صبح پاشدیم و علیداد توی اینترنت سرچ کرد و چند تا دندان پزشک که روز یک شنبه هم کار می‌کنن پیدا کرد و دردسرتون ندم ساعت ۱ بعد از ظهر بالاخره دندونم درست شد و حالا من می‌خوام بستنی بخورم هورااااااا.

من برای اولین بار بود که اینجا میرفتم دندون پزشکی خیلی‌ با مزه بود اول از همه بهم یه عینک آفتابی دادن که من عین منگل‌ها هاج و واج داشتم نگاه می‌کردم که این واسه چی‌؟ که دکتر گفت چون چراغی که روشن می‌کنیم نورش چشمتون اذیت نکنه، خلاصه کلی‌ ناز نازی بازی بازی کرد که نکنه من بخوام درد بکشم یا بترسم، به حق چیزهای ندیده ههههههیه بعد هم خوشمون اومد و به قولی‌ شجاع شدیم و برای یک شنبه دیگه هم وقت گرفتیم که بریم برای چکاپ دندونامون.

نه Nine

فیلم نه Nine شاید یکی‌ از بهترین فیلم‌های که دیدم. یک فیلم به تمام معنی‌ سینمایی. با فیلمبرداری و نورپردازی فوق العاده. بازیهای عالی‌، تدوین خدا....‌
ها ها یک صحنه با حالش اینجا بود که گویدو یه جایی پاپ رو می‌بینه و ازش می‌پرسه تو واقعا به خدا اعتقاد داری؟؟؟؟‌ها ها‌ها ها و یا صحنه‌های که نشون میده ما آدم‌ها هر چقدر که از لحاظ سنی‌ یا موقعیت بزرگ باشیم باز هم چقدر به هم وابسته ایم و چقدر احتیاج داریم که دوست داشته بشیم به خصوص از جانب یه کسانی‌ که همیشه به عشقشون اطمینان داریم مثل مادر و دوست بداریم بقیه آدم‌ها رو. و این که تمام چیزهای کوچیک بچه گی چه رول بزرگی‌ تو شخصیت بزرگی‌ ما ایفا میکنه. و این که اخلاقیات میتونه باعث آرمش آدم‌ها بشه هر چند که خیلی‌ وقت‌ها خودشون ازش فرا می‌کنن و به قولی‌ دوست دارن که زیر آبی‌ برن.

فیلم از نظر تکنیک سینمایی غوغا میکرد ولی‌ برای من از همه چی‌ قشنگ ترش به غیر لذت بردن از زیبایی هنر حرفه‌ای و شخصی‌، پنلوپه کروز، فرگی، کیت هادسن، نیکول کیدمن، ماریون کتیلارد، صوفیا لرن، مفهوم غیر مستقیم فیلم بود که گویدو رو یه آدم آشفته و گم شده نشون میده که نمیدونه چی‌ از دنیا می‌خواد و نشون میده که باور نداره که ۵۰ ساله است و باید مثل ۵۰ ساله‌ها رفتار کنه و به نظر من می‌خواست نشون بده که این درد همست ولی‌ همهٔ ما با یک نقاب موفقییت و "من همه چی‌ میدونم" این ترس و سر گشتگی رو پنهان می‌کنیم.
اگر از فیلم موزیکال خوشتون میاد حتما حتما توصیه می‌کنم که این فیلم رو ببین، من که پایم یه بار دیگه این فیلم رو ببینم......

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

زمان می گذرد.....



بالاخره طلسم شکسته شد بعد از ۸ ماه دوباره کار پیدا کردم، میتونین تصور کنین که ۲ شنبه چه حالی‌ داشتم !!!!! دقیقا احساس می‌کردم که ۶ ساله و نیم شدم و دوبأره می‌خوام برم کلاس اول :(( هر چند که هر وقت یاد اون موقع می‌افتم حالم ازش به هم میخوره. ولی‌ این دفعه واقعا خوشحال و هیجان زده بودم.بعضی‌ وقتها فکر می‌کنم که من اگر ایران بودم و بچه‌ای داشتم که به س‌ن مدرسه رسیده بود نمیذاشتم بره مدرسه و تو خونه براش معلم میگرفتم. البته خیلی‌ این حرف رو جدی نگیرین.... حالا که من ایران نیستم و بچه هم ندارم.
ولی‌ این واقعیت است که من از مدرسه متنفرم. دم خونه ما یه مدرسه ابتدایی هست که خیلی‌ بزرگ هست و توش زمین تنیس، استخر،.... داره و روزها که بچه‌ها رو میبینم پیش خودم فکر می‌کنم اینا می‌رن مدرسه ما هم می‌رفتیم مدرسه،...
لحظه لحظه ترس از گیر دادن به همه چیت، چرا موهات از مقنعه بیرون است، چرا مقنعه ت چونه نداره، چرا پاچه شلوارت مثلا اینقد گشاد نیست، چرا نمازت رو با خلوص نیت نمیخونی، لحظه لحظه آژیر خطر شنیدن، دویدن به سمت پناهگاه، و این که هر روز خدا خدا کنی‌ که مامان و بابا یادشون بره که از خواب بیدارت کنن یا موافقت کنن که یه روز نری مدرسه. که خوب البته هیچ وقت این اتفاق نمی‌‌افتاد.
ولی‌ خوب اون دوران هم بیخیالی خودش رو داشت، شادی، صمیمیت، آرامش، خنده‌های بدون حساب کتاب، هزار تا چیز خوب دیگه که جبران زمان توی مدرسه رو میکنه ولی‌ حیف که این دوران خیلی‌ اسون و آروم بدون این که بفهمیم از کنارمون می‌گذره و یه دفعه به خودت میای میبینی‌ که بزرگ شدی هر چند که خودت باور نداری و همه ازت توقع دارن که مثل آدم بزرگ‌ها رفتار کنی‌، بری سر کار، ازدواج کنی‌، بچه داشته باشی‌، گنده گنده حرف بزنی‌،.....

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

اسپاگتی کاربنارا Carbonara

  - ۲۵۰ گ اسپاگتی
-۱ عدد تخم مرغ
- فلفل سیاه و آویشن  ۱ ق چ
- پنیر پارمزان ۱۵۰ گ
- روغن زیتون
- بکن یا هر نوع کالباس
طرز تهیه:
- اسپاگتی رو درون یک قابلمه  با آب جوش و نمک، روغن میجوشونیم تا نرم بشه
- ۲ تا ۳ قاشق غذا خوری روغن زیتون میریزیم توی یه ماهی‌ تابه و بکن یا کالباس خرد شده رو حسابی‌ سرخ می‌کنیم
- تخم مرغ رو با ۱۰۰ گرم پنیر پارمزان و فلفل درون یه کاسه جداگانه می‌زنیم
- اسپاگتی رو با بکن مخلوط می‌کنیم و یک پیمونه آب جوش اضافه می‌کنیم سپس مخلوط تخم مرغ را اضافه کرده و هم می‌زنیم تا تقریبا آب نداشته باشه
- سپس توی یه بشقاب که میخوایم غذا رو سرو کنیم ۵۰ گرم پنیر باقی‌ مونده رو میپاچیم و در آخر اسپاگتی رو میریزیم روی پنیر.
* برای خوش مزه تر شدن میتونیم به سوس کمی‌ پنیر موزارلا (پنیر پیتزا) هم اضافه کنیم
* این مواد برای ۲ نفر کافیست

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

پودینگ شکلاتی با کمپوت گلابی

مواد لازم:
- ۱ یا ۲ قوطی کمپوت گلابی
- ۱۲۵ گ آرد
- ۱۲۵ گ شکر
- ۲۵ گ پودر کاکاو
- ۱ قاشق چای خوری بکینگ پودر
- ۱۵۰ گ کره
- ۲ قاشق غذا خوری وانیل مایع
- ۲ عدد تخم مرغ
طرز تهیه:
- ابتدا کمپوت گلابی رو میریزیم داخل آب کش تا آب و گلابی از هم جدا بشن
- سپس داخل یک قالب کیک که حدود ۲۰*۲۰ باشه رو کمی‌ چرب می‌کنیم و گلابی رو میچینیم کفّ قالب. (بهتره از قالبی استفاده کنیم که بشه سر میز هم برد چون این کیک رو نمشه که به یه ظرف دیگه منتقل کرد)
- آرد، شکر، تخم مرغ، وانیل، بکینگ پودر، کره، کاکاو رو هم زمان میریزیم داخل مخلوط کن یا فود پروسسور یا این که با همزن برقی حسابی‌ مخلوط می‌کنیم تا یه خمیر یه دست، نرم و کمی‌ سفت به دست بیاد.
- خمیر بالا رو به طور یکسان میریزیم روی گلابی و سپس به مدت ۲۵ دقیقه میذاریم توی فری که از قبل با دمای ۱۸۰ درجه سانتیگراد گرم شده. البته این زمان مخصوص فری هست که فنّ داره ولی‌ در فر‌های بدون فنّ این زمان کمی‌ طولانی‌ تر میشه. برای اطمینان بیشتر بهتر است که بعد از ۲۰ دقیقه هی‌ بهش سر بزنیم تا روی کیک کاملا پخته بشه، سپس میذاریم کمی‌ خنک بشه و سپس با همون ظرف سر میز می‌بریم و میتونیم که با خامه زده شده یا بستنی سرو کنیم.


۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

فیلم "کارامل"



امروز یه فیلم لبنانی دیدم به اسم "کارامل" به کارگردانی نادین لبکی که ۲ جایزه کن و کانادا رو برده. فیلم خیلی‌ جالبی‌ بود داستان زندگی‌ ۴ تا زن هست که با هم یه آرایشگاه دارن و یه زن دیگه که در همسایگی شون بود. فیلم در لبنان فیلمبرداری شده بود.
ولی‌ از اونجایی که من آدم بشو نیستم و تحت تاثیر زندگی‌ در ایران و دیدن فیلمهای ایرانی‌ که سرتاسر بدبختیه تا آخر فیلم همش تو هول و هراس بودم که الان یه اتفاق بدی می‌افته، هر لحظه منتظر بودم که یه بمبی یجا منفجر بشه ولی‌ نه خدا رو شکر یه فیلم مثبت و جالب بود که مشکلات مربوط به زنان امروزی رو مطرح میکرد بدون جنگ، کشت و کشتار. و من کلی‌ شاخم در اومد که عجبا..... حیرتا.... (لطفا این ۲ کلمه آخر رو به لهجه آقا روباه در فیلم شهر قصهٔ بخونین)


خانوما، آقایون



خانوما، آقایون قسمتون میدم به جون اون کسی‌ که بهش اعتقاد دارین به این حرف من حسابی‌ فکر کنین و گوش بدین،
اگر زنین، مردی و حس مسئولیت، حس غرور از پشتوانه خانواده بودن رو هیچ وقت و به هیچ طریقی از مردتون نگیرین.
و اگر مردین، به هیچ عنوان حس اعتماد به نفس، استقلال رو از زنتون نگیرین.
فقط یه لحظه فکر کنین که اگر خدای نکرده زبونم لال تحت یه شرایطی مجبور به طلاق، جدای شدین یا باز هم خدای نکرده، مریض شدین یا از این دنیا رفتین، اون کسانی‌ که بعد از شما باقی‌ میمونن چه جوری باید بدون شما زندگی‌ کنند؟؟؟ چه جوری باید از نظر عاطفی، مالی‌، اجتماعی، بار خودشون و بچه‌ها را بکشن؟ زندگی‌ همین هست چه خوشمون بیاد چه بدمون بیاد، همیشه عزیزترین کسانمون در لحظاتی که فکرش رو نمی‌کنیم مارو ترک می‌کنن یا مریض میشن، به خصوص امروز روز که بیماریهای که منتهی‌ به مرگ میشه و علاج نداره و یا دوران بیماری گرون داره خیلی‌ خیلی‌ زیاد شده مثل، سرطان، دمنشیا،....و متاسفانه ما هیچ کاری از دستمون بر نمیاد به غیر از این که با شرایط کنار بیایم. البته خوب خیلی‌ از ادامها هم هستن که همیشه همه کس رو مقصر میدونن، یا نمی‌تونن که بپذیرن و خودشون با بیماریهای دیگه مثل افسردگی مواجه میشن.
نمیدونم چرا ولی‌ این از خصوصیت ما ایرانی‌ هاست که وقتی‌ میبینیم یکی‌ از عهده همه چی‌ داره بر میاد خودمون رو کنار میکشیم و یواش یواش این میشه عادت هر ۲ طرف، یا این که یکی‌ از طرفین از قصد و با هدف، طرف مقابل رو به نوعی سرکوب میکنه تا همه قدرت دست خودش باشه. و خیلی‌ کم پیش میاد که زن و شوهر به طور مساوی از همه چی‌ آگاه باشن و مسول. و ما هیچ وقت اون آینده نگری و پیشبینی‌‌های لازم رو نمی‌کنیم که مشکلات خانواده بعد از مرگ یا بیماری ما به حداقل برسه.
آرزو می‌کنم که این شرایط برای هیچ کس پیش نیاد ولی‌ زندگی‌ تعارف سرش نمی‌شه و چه خوبه که تا اونجا که می‌شه برای هر اتفاقی‌ خودمون رو آماده کنیم تا وقتی‌ که مشکلی‌ پیش اومد کمترین خرابی‌ رو داشته باشه.



چی شد؟



روزگار چقدر عجیب هست به یه لحظه همه چیت رو تقریبا از دست میدی و می‌مونی هیرون که چی‌ کار باید بکنی‌ و درست یه روزی که مثل بقیه روزاست و دیگه حسابی‌ خسته و کلافه‌ای به یه چشم به هم زدن و از یه طریق که به فکرت نمیرسه همه چی‌ درست می‌شه


۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

تغذیه سالم



سلامت و زیبائی دغدغه خیلی‌ از ماهاست. برای رسیدن به بدن و پوست زیبا میبایست که به تغذیه خود توجه کنیم. تعادل در تعداد و حجم موادی غذای که روزانه مصرف می‌کنیم این امکان رو به ما میده که از همه مهمتر تغذیه و بدن سالم و پوست خوبی‌ داشته باشیم. 
در خیلی‌ از مواقع اندازه یا به کیلو/گرم و یا به لیتر/میلیلتر داده میشه که در زندگی‌ روزمر تبدیل و ندازه گیری هر چی‌ که می‌خوریم با این اندازه‌ها کاری سخت و حوصله سر بر خواهد بود. مقایسه اندازه مواد غذایی با وسایلی‌ در خونه همه ما پیدا میشه مطمئناً خیلی‌ آسونتر خواهد بود. پس اینجا از لیوان، توپ تنیس، تاس، و ورق پاسور و قوطی کبریت برای مقایسه و اندازه گیری استفاده می‌کنیم. البته باید بگم که این اندازه‌ها بر اساس سیستم تغذیه درست در استرالیا میباشد، برای اطلاعات بیشتر میتونید به سایت‌های زیر مراجعه کنید:
www.templatesystem.com.au
www.foodtalk.com.au


گروه غذایی
تعداد دفعات در روز
حجم غذا
سبزیجات
5 تا 7
نصف لیوان سبزیجات پخته یا یک لیوان سالاد
میوه
2 تا 3
یک میوه به اندازه توپ تنیس یا 2 میوه به اندازه توپ گلف یا 1 لیوان میوه خرد شده
گوشت - ماهی - مرغ تخم مرغ و آجیل
1 تا 2
به اندازه 2 قوطی کبریت یا یک ورق پاسور گوشت یا مرغ- یک کف دست ماهی-2 تخم مرغ- نصف لیوان حبوبات پخته و 1/3 لیوان آجیل
نان- سریال- برنج و ماکارونی
4
نان 2 تیکه-1 لیوان برنج یا ماکارونی پخته- یک و 1/3 لیوان سیریال
شیر- پنیر و ماست
3
به اندازه 6 تا تاس پنیر- یک لیوان شیریا ماست
روغن مایع
2 تا 4
2 تا قاشق چایی خوری
اضافه
تا 3 بار
به اندازه 6 تا مربع کوچک شکلات- یک قوطی (375 ) نوشابه- یک لیوان کوچک شراب-یک تیکه کوچک کیک- 30 گرم چیپس




 در مجموع شاید بد نباشه که از یه طرفند دیگه هم استفاده کنیم تا کمتر از پیش غذا بخوریم و اون این که بشقاب غذای خود رو به ۴ قسمت تقسیم کنیم سپس:
-نصف بشقاب رو به سالاد یا سبزیجات پخته
- ۱/۴ به انواع گوشت یا ماهی‌ (مواد پروتئنی)
- ۱/۴ دیگه رو هم به مواد نشاسته ای، نان، برنج، ماکارونی،..اختصاص بدیم و از همه مهمتر اینکه حدود 2 لیتر هم آب بخوریم.

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

ککتیل cocktails

روش مخلوط کردن مشروبات الکلی‌ رو با هم و همچنین مزه دار کردن این مخلوط با افزودن انواع میوه، شکر، عسل،....رو ککتیل می‌گویند. این روش کمک میکنه که در مقایسه با خالی‌ خوردن مشروبات در صد کمتری الکل به بدن برسه در عین حال خوشمزه تر میشه و تقریبا همه می‌تونن که از خوردن مشروب لذت ببرن. البته در خیلی‌ از موارد هم میشه که مشروب رو حذف کرد و به جاش از سودا استفاده کرد (برای کسانی‌ که مشروب الکلی‌ نمیخورن). در اینجا چند روش خیلی‌ ساده ککتیل رو براتون شرح میدم. لازم به ذکر هست که یه شات ۲۵ ml می‌‌باشد

۱- اسکارلت اوهارا scarlet o'hara:
-  ۲ شات ویسکی مزه دار (southern comfort)
- ۲ شات آب انار/ زرشک/ آلبالو..(cranberry juice)
- ۱ شات هم آب لیمو
مواد بالا رو با یخ خرد شده حسابی‌ مخلوط می‌کنیم و در گیلاسی که با یه قطعه لیمو ترش تزیین شده سرو می‌کنیم.

۲- ککتیل آچار پیچ گوشتی (screwdriver)
- ۲ شات ودکا
- ۲ شات آب پرتغال
این مواد رو روی یخ ریخته و هم می‌زنیم و روش رو با یه قاچ خیلی‌ نازک از پرتغال تزیین می‌کنیم.

۳- نسیم دریا (see breeze):
- ۲ شات ودکا
- آب زرشک/انار/ آلبالو(cranberry juice)
- آب گریپفرویت
یخ رو ابتدا میریزم توی لیوان روش ودکا میریزیم بعد آب آلبالو و در آخر هم آب گریپفرویت. و با یه حلقه لیمو ترش هم تزیین می‌کنیم.

۴- ویسکی ترش:
- ۱ و نیم شات ویسکی
-۱ شات آب لیمو
- ۱ شات هم شربت شکر(مخلوط آب و شکر)
مواد رو مخلوط کرده و بر روی یخ در لیوان میریزیم، و با پوست لیمو تزیین می‌کنیم.

۵- ویسکی گرم
- ۱ ۱/۲ شات ویسکی
- یه مقدار شکر یا عسل
- ۱ حلقه لیمو
- ۴ شات هم آب جوش
شکر و حلقه لیمو رو توی یه لیوان میریزیم یه مقداری از آب جوش رو روش میریزیم تا شکر حل بشه (هم میزینیم) سپس ویسکی و بقیه آب جوش رو میریزیم. و توش یه چوب دارچین و کمی‌ پودر جز میریزیم

۶- سگ شور(salty dog)
- ۱ ۱/۲ شات ودکا
- ۱ ۱/۲ شات آب گریپفرویت
ابتدا دور لبه لیوان رو کمی‌ مرطوب می‌کنیم و در ظرفی‌ که یه مقدار نمک ریختیم فرو می‌کنیم تا نمک به لبه لیوان بچسبه، سپس در یه لیوان دیگه که درش یخ خورد شده هست مواد بالا رو ریخته و حسابی‌ مخلوط می‌کنیم سپس درون لیوان ‌نمکی میریزیم و با یه قطعه لیمو ترش تزیین می‌کنیم.

۷- مجیتو
- ۲ شات رم سفید یا تیره
- ۱ شات آب لیمو
- ۱ قاشق چایی خوری شکر قهوه ای یا معمولی‌
- ۱۰ پر نعنا
- سودا (نوشابه بدون مزه گاز دار)
ابتدا چند برگ نعنا و شکر رو با هم میکوبیم سپس رم و آب لیمو رو اضافه می‌کنیم توش یخ خورد شده میریزیم و در آخر هم سودا رو اضافه می‌کنیم و روش رو با برگ نعنا و یه حلقه لیمو ترش تزیین می‌کنیم. اگر رم رو حذف کنیم این نوشیدنی‌ رو برای خنک شدن در فصل تابستان میشه استفاده کرد.


8-شراب گرم
- ۱ لیوان شراب قرمز
- ۲-۳ میخک خشک شده
- نصف قاشق مربا خوری دارچین
- ۲ قاشق چایی خوری شکر یا عسل
- ۱/۴ قاشق چایی خوری فلفل سیاه
اول شراب رو در یه قابلمه ریخته و با حرارت کم گرم می‌کنیم تا ۵ دقیقه بجوشه، سپس بقیه مواد رو اضافه می‌کنیم. و چند دقیقه دیگه میذاریم رو حرارت بمونه. این مخلوط به طور گرم سرو میشه. و یه دارو فوق‌العاده برای سرما خوردگی است.





۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

هم نوائی شبانه اکستر چوبها



"تاریخچه زن مدرن ایرانی‌ بی‌ شباهت به تاریخچه اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه‌ای بود که اول محتواش عوض شده بود (یعنی‌ اول اسبهاش رو برداشته به جای آن موتور گذاشته بودن) بعد کم کم شکلش متناسب  این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی‌ اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبلا محتوای مناسبی افتاده بود، که کار بیخ پیدا کرده بود. (اختراع زن سنتی‌، هم که بعد‌ها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد).
این طور بود که هر کس، به تناسب امکانات و ذائقه شخصی‌، از ذهنیت زن سنتی‌ و مطالبات زن مدرن ترکیبی‌ ساخته بود که دامنه تغییراتش، گاه، از چادر بود تا مینیژوپ.
می‌خواست در همه تصمیم‌ها شریک باشد اما همهٔ مسئولیت‌ها را از مردش می‌خواست. می‌خواست شخصیتش  در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه زنانهش به میدان میامد. مینیژوپ میپوشید تا پاهایش را به نمایش بگذرد اما اگر کسی‌ به او چیزی میگفت، از بی‌ چشم و روی مردم شکایت میکرد. طالب شرکت پایاپا مرد در امور خانه بود اما در عین همان حال مردی را که به این اشتراک تن میداد ضعیف و بی‌ شخصیت قلمداد میکرد. خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوششی نمیکرد. از زندگی‌ زناشوی ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه خیانت. به برابری جنسی‌ و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما، وقتی‌ کار به جدای می‌کشید، به جوانیش که بی‌ خود و بیجهت پای دیگران حرام شده بود تأسف میخورد."  
.............
" حس شهادت طلبی و مظلومیت، که مشخصه‌ای کاملا ایرانی‌ است، هیچ گاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسایلی را که با یک سیلی حل میشود به موقع رفع و رجوع کنیم؛ گذاشته ایم تا وقتی‌ که کشت و کشتار هم حل نمی‌شود خونمان به جوش آید و همه چیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم."
این دو، قسمت‌های از کتاب "هم نوائی شبانه اکستر چوبها" اثر رضا قاسمی است که برنده جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۰ بنیاد گلشیری، رمان تحسین شده  سال ۱۳۸۰ جایزه مهرگان ادب، برنده بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات بوده است.
البته کتاب، کتاب آسونی برای خواندن نیست ولی‌ جالب و متفاوت است. نثرش تقریبا روونه ولی‌ پر مفهوم که شاید مرتبط ساختن تیکه‌های داستان زمان بر باشه.
البته من هنوز کتاب رو تمام نکردم ولی‌ دوست داشتم که این چند تیکه رو که خیلی‌ جالب بود رو با شما تقسیم کنم.