۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ایام محرم در بلاد کفر



میشه ادعا کرد که یکی‌ از مذهبی‌‌ترین کشورهای مهاجر پذیر استرالیا است. مردم با هر ملییت، زبان، سطح سواد، درجه از اعتقاد، در ایام سوگواری یا جشنها یا در کلّ در هر مراسمی که از مهمانان پذیرائ بشه حضور پر رنگی‌ در مساجد دارن.
اوایل این برای من خیلی‌ خیلی‌ عجیب بود که چطور همچین چیزی ممکن است. البته استرالیا خیلی‌ مهاجر عرب، لبنانی، افغانی، ترک، پاکستانی‌، ایرانی‌ و آفریقای مسلمان داره و من همیشه به این فکر می‌کردم که چی‌ ممکن این همه آدمی‌ رو که سایه هم رو با تیر میزنن با هم، در کنار هم و زیر یه سقف مسجد جمع کنه؟!!! داشتم واقعا باور می‌کردم که این آدم‌ها با هم وطن خودشون در کشور‌هاشون فرق دارن و واقعا ایمان دارن و این مکان این فرصت رو در اختیار شون قرار میده که خودشون باشن و عبادت کنن. البته از اونجای که ما ایرانیها کلا آدم‌های شکاک و بد بینی‌ هستیم، من یه حدس‌های زده بودم ولی‌ سعی‌ می‌کردم که توجیه کنم تا این که یکی‌ از کسانی‌ که در این مراسم شرکت کرده بود خودش با زبان خودش اذعان کرد که:
یه آقای هست اونجا که خیلی‌ مورد احترام هست حتا مردم به این شخص بیشتر از اون آقای روضه خون احترام میذارن چرا؟؟؟؟ چون این آقا چند شب محرم رو به ملت عزا دار غذا میده!!!!!!.
همین جمله چند نکته رو آشکار میکنه که:
-تا شکمت...... نباشه مذهب کم رنگه
-مسجد جای ......
- رشته الفت بین ملیت‌های مختلف مسلمان مذهب نیست بلکه ....
-احترام لایق کسی‌ است که بتونه شکم یه عده رو سیر کنه به خصوص اگه نذری هم باشه که ثوابش بیشتر.


ولی‌‌ای کاش که حداقل اینجا به دور از هر گونه تبلیغات گمراه کننده میتونستند که از این فرصت استفاده کنند و واقعا عبادت کنن، و یه کاری کنن که چهرهٔ ناجور و افکار کثیفی که در مملکت کفر از مسلمان دارن عوض بشه، نه این که در عین بینیازی، و متمولی برای یه ظرف بیشتر غذا نذری گرفتن با هم جر بحث کنن یا گردن کج کنن، یا این که اصلا به جای نذری دادن به آدمهای پولدار این پول صرف کسانی‌ نشه که نیاز مندند. همین آقای که اینجا چند شب غذا میده و هربار هم حداقل برای ۲۰۰-۳۰۰ نفر یعنی‌ اگر متوسط هزینه غذا برای هر نفر ۸ دلار استرالیا باشه و این آقا ۱۰ شب غذا بده می‌شه 8x300x10=24,000$
اگر این آقا که یک ایرانی‌، ترک، عرب، و کلن یه مسلمان هست این ۲۴،۰۰۰ دلار زبان بسته رو میفرستاد به کشور خودش با توجه به ضریب تبدیل آرز (اگر به ایران میفرستد) 24000x876 = ۲۱،۰۲۴،۰۰۰ تومن شما فکر می‌کنین با این پول در ایران واسه مردم فقیر چی‌ کار نمی‌شد کرد؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
اگر هم این آقا فکر کنه که با نذری دادن برای خودش احترام به دست میار، یه تبلیغ برای دین میشه،..... ولی‌ آیا این آقا به این فکر نمیکنه که اگر خودش در روزنامه هم زبانش یا در هر روزنامه دیگه در استرالیا تبلیغ کمک میداد به مناسبت این ایام محرم همون احترام رو به دست میاورد، همون تبلیغ برای اسلام میشد، شاید حتا گسترده تر، و پول بیشتری جمع میشد برای کمک به کسانی‌ که واقعا نیز دارن و این شخص هم چیز رو با هم داشت.



فیلم آواتار



فیلم آواتار رو دیدین؟ خیلی‌ باحاله. به تصویر کشیدن رفت و آمد به تخیل و واقعیت خیلی‌ قشنگ بود و این باعث میشد که زمان رو از دست بدی چون خودت هم همش در حرکت بودی. به خصوص فیلم ۳د که عالی‌ بود. خیلی‌ خوش ساخت بود و سرگرم کننده ولی‌ مفهوم کلی‌ فیلم چیز جدیدی نبود مثل همهٔ فیلمهای دیگه که ساکنین جدید یه منطقه به بومیان اونجا حمله می‌کنن حالا توی این فیلم یه مقدار اون منطقه دورتر بود یعنی‌ در یک سیاره دیگه اتفاق افتاده بود.
ولی‌ یه ایده جالبش، قسمت اتصالات و انتقال اطلاعات و کلا شبکه ارتباطیش بود. اگه امکانش هست حتما پیشنهاد میدم که این فیلم رو به صورت ۳د ببینین چون خیلی‌ جذابیتش فرق میکنه.


۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

سالگرد ازدواج



همین الان کلی‌ گریه کردم چون حسابی‌ سورپریز شدم، امشب سالگرد ازدواج ماست. بعد از ظهر بود که یکی‌ زنگ خونه رو زد که یه بسته دارین گفتم میام پائین میگیرم که تا اومدم برم و در رو باز کردم دیدم که بستم به در خونه تکّیه داده بود جاتون خالی‌ وقتی‌ بازش کردم توش یه گل روز قرمز زرشکی بود که دورو ورش رو هم حریر قرمز بود با یه عالمه شکلات. وروی جعبه هم یه پاکت بود که علیداد برام نوشته بود و تبریک گفته بود.
من هم زودی کیک درست کردم و وقتی‌ که علیداد رسید خونه کلی‌ ماچ بازی اوووو
الان هم جاتون خالی‌ با هم کیک و شامپاین خوردیم یه جشن کوچیک ۲ نفری، خیلی‌ خوب بود.
قربون همگی‌..................


آرزوی بهبودی



همین الان یه مطلبی خوندم راجع به یه عزیز در آمریکا به اسم مونا که به علت بیماری احتیاج به پیوند مغز أستخوان داره و درخواست کمک کرده بود و جالب این که یه دفعه ولوله‌ای به راه انداخته و همه در تکاپو افتادن که هر کاری از دستشون بر میاد انجام بدن. که خوب طبقه معمول هم اشک من روان شد.
بعد به ذهنم رسید که ما ایرانیها چقدر آدمهای عجیبی‌ هستیم. یک لحظه اینجوری بیقرار میشیم و از روی لطف و انسانیت دلمون برای یه مریض میتپه و حاضریم که هر جوری شده کمک کنیم و در کنارش اگر یکی‌ از فامیل یا دوستمون مریض بشن حتا یه زنگ هم بهش نمی‌زنیم و حالش رو نمیپرسیم. یا از این که برتری خودمون را با زیر آب همدیگه رو زدن به هم ثابت می‌کنیم و به قولی‌ دلمون رو خنک می‌کنیم. یا از موفقیتهای همدیگه احساس حسادت و حقارت می‌کنیم و اون حس تا جایی میرسه که ارتباط مون رو باهاش قطع می‌کنیم. سر هم دیگه کلاه میذاریم. مطمئنم که از بین کسانی‌ که الان به حال این عزیز غصه میخورن یا براش دل میسوزونن کسانی‌ بودن که در زمان موفقیتش کلی‌ براش مشکل ایجاد کردن.
ولی‌ با همهٔ اینا باز هم جای شکرش باقیه که این موارد بد رو خودمون میشناسیم و میخواهیم که تغییر ایجاد کنیم حتا شده با همین پیغام‌ها در بالاترین باشه و داغ کردن موضوع.
مونا عزیز و کسانی‌ که بیمارید از ته قلبم آرزو می‌کنم که هر چه زودتر بهبود پیدا کنین به خصوص که هموطنان ایرانی‌ هم به هر عنوانی حمایت تون کرده باشن که این بهبودی پاداش و انگیزه‌ای باشه برای همهٔ ما تا عادات بد و زبانزد مون رو تغییر بدیم و هر لحظه که افکار پلید به ذهنمون خطور کرد به یاد بیاریم که هر کدوم از ما در هر لحظه‌ای میتونستیم که جای مونا عزیز باشیم و با مرگ و زندگی‌ دست و پنجه نرم کنیم و باید اونقدری خوب باشیم که امیدور باشیم به پاداش خوبیمون عزیزانی خواهند بود که دست مارو بگیرن.


۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

انسان حیوانی متفکر



پریروز یه خبری تو یاهو بود که یه پسر بچه ۲ ساله رو در برزیل عمل کردن تا ۴ تا سوزن خیاطی که نزدیک قلب و ریه بوده در بیارن که تقریبا ۴ ساعت این عمل طول میکشه. البته هنوز ۴۶ تا سوزن دیگه در بدن این بچه وجود داره که در طی‌ چند عمل دیگه باید خارج بشه. ناپدری این بچه توسط یه خانومی که مروج یه مذهبی‌ بود، این سوزنهای رو که متبرک شده بودن رو به تن این بچه فرو میکرده تا رابطه خودش با دوست دخترش محفوظ بمونه.
دوباره چند روز پیش یه مطلبی بود راجع به مخالفت و درخواست تصویب قانون در آلمان و فرانسه بر علیه ختنه کردن دختران که به طور غیر قابل باوری در این کشورها توسط بعضی‌ آفریقای‌ها و اسیا‌ها انجام می‌شه. و البته این عمل در آمریکا، و در بعضی‌ از شهر‌های ایران هم انجام میشه.بر این اعتقاد مذهبی‌ که قوه ارضا و تحریک جنسی‌ دختران از بین بره تا به این ترتیب افکار شیطانی ازشون دور بشه و نجابت آنان حفظ بشه. خوب البته لازم به گفتن نیست که این عمل چه مشکلات فیزیکی‌ و بهداشتی برای این دختران به ارمغان میاره که حتا منجر به مرگ میشه. متاسفانه این عمل به روشهای سنتی‌ انجام میشه که همراه با درد و خون ریزی فراوان است.
در تایلند در بعضی‌ فرقه‌های مذهبی‌ دخترانی که هنوز به سن بلوغ نرسیدن رو طبق یه مراسمی به طور زنده قربانی می‌کنن به اینروش که گردنش رو میبرن و خون اون رو مینوشند.
و هزار هزار جنایت دیگه که در گوش و کنار به اسم مذهب، فرقه، اعتقاد،.... آنجام می‌شه.
یه وقتی‌ یک انسان که خودش به سن تشخیص رسیده تصمیم میگیره که طبق یه اعتقادی یک عملی‌ انجام بده که میدونه برای سلامتی‌ و بدنش مضره ولی‌ خودش با علم به آن انجام میده. این خیلی‌ فرق داره با این که ما خودمون رو "انسان" بنامیم اما برای یه انسانی‌ که هنوز به سن تشخیص نرسیده و یا قدرت ابراز نظر نداره تصمیم بگیریم و هر بلای که دلمون بخواد سرش در بیاریم به اسم مذهب، اعتقاد، و رضایت پیروان و هدایت کنندگان آن اعتقاد.
متاسفانه خیلی‌ وقتا فرضیه اصلی‌ مذهب که باید باعث آرامش و هدایت انسانها به هر چه انسان تر بودن هست باشه فراموش میشه و هم چنان جهالت و ذات حیوانی و درنده خوی انسانها به تمدن گرایی میچربه و به هدف اصلی‌ غلبه میکنه.
دیشب با علیداد بحث میکردیم سر این که آیا انسان ذاتا خوب هست یا بد از نوع حیوانی.
و بعد کلی‌ تاریخ رو هم زدن و فرضیه‌های مختلف رو بالا پأیین کردن به این نتیجه رسیدیم که انسان هم یک حیوان ناطق هست (البته خیلی‌ از حیوانات دیگه هم روش ارتباطات دارن) که قدرت تفکرش اون رو از سایر حیوانات خطرناک تر میکنه. چون هر موجود زنده ذاتا برای بقا تلاش میکنه و سعی‌ میکنه که دشمنان احتمالی‌ رو از بین ببره یا شرایط زیست رو به نوعی عوض کنه یا تغییر بده تا زنده بمونه. پس به طور طبیعی هر انسانی‌ برای رفاه خودش تلاش میکنه و ذاتا هر چیزی رو که این امنیت یا بقا رو تهدید کنه از بین میبره و چون حیوان متفکر هست روشهای غیر از بقیه حیوانات در پیش میگیره.
اگر یه شیر در وضعیت خطر به حیوانی حمله کنه فقط به یه حیوان آسیب می‌رسونه و بعدش هم آروم می‌شه اما انسان با قوه تفکر روشی‌ رو پایه گذاری میکنه (تبدیل به فرهنگ میکنه) که مدت‌ها ماندگار می‌شه و ممکن که به خیلی‌ بیشتر از یه انسان دیگه آسیب برسونه.
گونه‌های دیگه حیوانات وقتی‌ که یه جهش ژنتیکی درشون ایجاد میشه به همشون منتقل میشه و این احتمال که ممکنه مثلا ۲ تا شیر در شرایط مساوی رفتار متفاوتی نشون بدن خیلی‌ کم هست. درست بر عکس انسان این قدرت تفکر رو باید پرورش بده و چون بعضیها این امکان رو ندارن یا ترجیح میدن که مغز رو به صورت آکبند نگاه دارن پس در جهالت به سر میبرن و اینجا نقششون از انسان به گوسفند تبدیل می‌شه و اون عده که بهتر از اونا فکر می‌کنن میشن چوپان. و چون انسان یک حیوان است و فطرتا هم به فکر منافع خود پس سعی‌ می‌کنه که این گوسفندان همچنان گوسفند باقی‌ بمانند تا چوپان هم با آرامش بیشتری زندگی‌ کنه.
و پس از گذشت میلیون‌ها سال انسان امروزی به جای میرسه که تصمیم میگیره برای حفظ منافع شخصی‌ مجبوره که تا حدی منافع دیگرون رو هم در نظر بگیر و رعایت کنه. البته همچنان فرضیه گوسفند داری بر قرار است فقط در بعضی‌ جوامع بر اساس فرهنگ، تاریخ، مذهب،سیاست،....درجه جهالت و گوسفند انگاری تغییر میکنه. و جالب تر این که هنوز هم در قرن ۲۱ چوپانی و گوسفند داری سنتی‌، تبلیغ میشه و براش سرمایه گذاری می‌شه، جنگ میشه، گوسفندا به جون هم میفتن، چوپان رو از بین میبرن یا یک روش گوسفنداری جدید رو پایه گذاری میکنند یا به جای میرسن که نظام گوسفند داری رو نابود می‌کنن البته یادمون نر که منافع باید ایجاب کنه نه حس انسان دوستی‌.


البته دوستان اگه لفظ گوسفند یا چوپان اذیتتون میکنه میتونین موقع خواندن از الفاظ عروسک و عروسک گردان استفاده کنین.
در ضمن من با این متن قصد توهین به هیچ مذهب،آیین، اعتقاد، فرقه خاصی‌ رو ندارم و احترام اینها برای پیروانشون محفوظ تا وقتی‌ که حق و حقوقی از بقیه پایمال نشه.







دوستای گلم شب یلدا تون مبارک باشه



۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

ایرانیزه



مفاهیم از نظر ما ایرانیها همیشه عوض میشن حالا چرا خدا عالمه !!!!
پدر و مادر: یا گور بابای بچه یا گور بابای پدر و مادر
مهر پدر و مادر: هر چی‌ من میگم گوش کن وگرنه ما رو فراموش کن، یا همه چی‌ در راه فرزند
فرزند: هر چی‌ داری مال من اگر شد و اون گوشه کنار فرصتی شد چند لحظه‌ای مال تو
عشق: قبل از ازدواج به این معنی‌ که من رو همه جوره از تنهایی نجات بده بعد از ازدواج غلام زر خرید
بازنشسته: یا داره لحظه شماری میکنه برای مردن، یا بی‌چاره وقت سر خاروندن نداره چون باید از نوه هاش نگهداری کنه
فامیل: هر وقت لازمشون داری سرشون شلوغه هر وقت لازم بدونن حتما راجع به همه چیت اظهار نظر می‌کنن
ازدواج و بچه دار شدن: وییییییی داره دیر میشه
مراسم ازدواج: مال من باید با بقیه فرق داشته  باشه از مال ... هم باید پر زرق برق تر باشه.
زن و شوهر: چرا این کار کردی..؟؟ چرا این کار رو نکردی؟ چرا فلانی‌ .... جا خونه داره چرا بیساری ماشین ... داره؟
مدرسه: به زور برو به زور بیا به این امید یه چیزی یاد بگیری که بعدش سریع فراموش کنی‌
آموزش و پرورش: واژه‌ای کاملا ناشناخته!!!!!!!!!!!
اقتصاد: نداریم آقا جون
پزشک: یا تشخیص میدم توپ!!!!! یا جیبم پر پول کن یا یه خاکی بریز رو سرت
دانشگاه: جواب مردم چی‌ بدم اگر قبول نشم!!!!!
فوق لیسانس:مگه من چیم کمتر از حسن آقاست؟؟!!!!
تازه به دوران رسیده:از این کلاس در بیا برو تو اون کلاس، گور بابای زن/شوهر و بچه. مهد کودک و دبستان چند میلیون تومانی، خونه تو دوبی‌ و جزایر ...هفته چند بار رفتن به آرایشگاه، خیلی‌ چیزهای عجیب دیگه.
مدیر: هیچ وقت تو شرکت نیست
کارمند شرکت خصوصی‌: کار کن که سود شرکت بره بالا وگر نه عزرت رو میخوایم
کارمند دولت: برو حالش ببر
ماشین: چی‌ مده؟ با چی‌ بیشتر میشه چشم بقیه رو کور کرد؟
بخش منابع انسانی‌:چقدر سود میرسونن یا فقط در حد مصاحبه
رفاقت: کی‌ بهت نیاز دارم؟
مهاجرت: یه عمر از شرایط ایران ناله کن و خیال پردازی کن راجع به کشور موعود بعد از رفتن ناله کن از شرایط کشور جدید و رو منبر رفتن اندر مزایائ ایران
علوم انسانی‌: انسان کیلو چند؟ برو یه رشته‌ای بخون که باهاش پول در بیاری
مشاور و روان شناس: شما نمیفهمی پس من درست میگم در ضمن حق ویزیت یادتون نر
گیاه خاری/ ارگنیک/ چای سبز: خیلی‌ مده بدو عقب نمونی بی‌خیال کمبود آهن و کم خونی
کیف و کفش لباس: هر چه گرون تر بهتر راستی‌ مارکش چی‌؟ از کجا اوردیش؟
آرایش: یه مدت همه چی‌ پر رنگ الان چشم‌ها بیحال لپ و لبت گلی‌.
روش زندگی‌: از صبح کل سحر جون بکن تا بوق سگ، یا روز و شب ناداشته باش که فلانی‌ زندگیش از من بهتره
درس خواندن: مال شب امتحانه
کتاب خواندن: یا حوصلش ندارم یا کتابهای میخونم که خودم هم نمی‌فهمم ولی‌ میشه باهاش پز داد
غیرت: آزادی روابط با دختر مردم ولی‌ قلمبه شدن رگش واسه خواهر و دخترم
زن: یا باید خودش ... بده که ثابت کنه آدم و حقی‌ داره یا مایه عبرت بشه که " از زن کمترم اگر.." یا "مگه دختری که گریه میکنی‌"
مرد: آدمی‌ که مجبور "مرد" باشه، غیرت داشته باشه، واسه همه تصمیم بگیره، بار همه چی‌ رو دوشش باشه، سبیل داشته باشه روش قسم بخوره، وقتی‌ هم که حالا به هر دلیل سبیلش بزنه تا چند وقت موذب باشه و به ... افتخار کنه. حرفهای مردونه بزنه، مردونگیش رو ثابت کنه.
و خیلی‌ چیزهای دیگه که باشه برای یه وقت دیگه.



برای دل خودت زندی کنی‌...



یادم میاد وقتی‌ که ما جوانتر بودیم فکر میکردیم که نسبت به همه چی‌ مسئولیم، بخاطر همه چیز کلی‌ روده درازی میکردیم،بحث میکردیم، احساساتی‌ میشدیم، قهر میکردیم، آخر سرش هم با یه چیز دیگه مجبور بودیم که راضی‌ بشیم.
ولی‌ جوان امروز نه بحث میکنه، نه می‌خواد به تو ثابت کنه که تو اشتباه فکر میکنی‌، نه...، اون بخودش اعتقاد داره، در مقابل زور و اجبار، سختگیری تو میخنده، شانه بالا میندازه، تو دلش میگه به فلانم، در نهایت کار خودش رو میکنه.
یادم که اون موقع‌ها ماها اعتراضمون رو با مشت گره کرده در هوا یا رو به زمین نشان میدادیم، نسل امروز با دست زدن، خنده، و به مسخره گرفتن چیزهای که ماها حتا فکرش رو هم اجازه نداشتیم بکنیم چه برسه به،....
ولی‌ من خوشحالم و هر روز دارم یه چیز جدید از این نسل یاد میگیرم. الان زمانیه که به قول یک عزیزی روح زندگی‌ در مقابل ایدئولوژی قرار گرفته. و هیچ چیز بهتر از این نیست که زندگی‌ کنی‌ و بذاری که بقیه هم زندگی‌ کنن.
و این چقدر قشنگ میتونه باشه که بتوونی‌ حتا یه لحظه رو بدون هچ آرمان، سنت،...و بدون ترس از قضاوت شدن و فقط برای خودت و دل خودت زندگی‌ کنی‌.


۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

پیشواز سالگرد ازدواج



بیشتر از ۲ هفته دیگه وقت داریم تا سالگرد ازدواجمون، vowwwwwwwwwwww اصلا باورم نمیشه چقدر زمان زود میگذره. یادمه که اون موقع‌ها همیشه به مامانم می‌گفتم که شما چه جوری این همه سال حوصلتون از زنگی مشترک با بابا سر نرفته (نه این که فکر کنین بابای من آدم بدی نه منظورم از خود زندگی‌ مشترک بود). در بچگی‌ چقدر همه چی‌ از آدم دور است وقتی‌ مامانم میگفت که تو هم یه روزی ازدواج میکنی‌ و عاشق یه مردی میشی‌ به نظرم چقدر بعید میومد و یادمه که با لجبازی هم می‌گفتم که نخیر من هیچ وقت با یه مرد ایرانی‌ ازدواج نمیکنم چون نمیتونم از خود راضی‌ بودن مردهای ایرانی‌ رو تحمل کنم و هزار دلیل و منطق دیگه که وقتی‌ بهشون فکر می‌کنم باورم نمی‌شه که اون حرفا از ذهن یه بچه نتیجه گیری شده.
ولی‌ حالا سالها از اون روزگار میگذره درسته که من بالاخره ازدواج کردم و شوهرم هم یه ایرانیه ولی‌ تقریبا به همهٔ اون باید‌ها و نباید‌های بچگیم رسیدم. البته بماند که در این بین شاید دل خیلی‌‌ها شکسته شده باشه و من تا مدتها دچار عذاب وجدان بودم ولی‌ الان خیلی‌ راضیم و خوشحال که به وسوسه احساسم گوش نکردم و همونطور که مامانم همیشه بهم میگفت با عقل عاشق شدم. مامان جونم ازت یه دنیا ممنونم که بهم یاد دادی که اگر یه زن خودش رو دوست نداشته باشه هیچ وقت نمیتونه که کسی‌ دیگه‌ای رو هم آگاهانه دوست داشته باشه. و اون عشق نا‌ آگاهانه می‌شه یه زنجیر به دست و پای هر  ۲ نفر به جای این که بشه یه جای امن براشون. که یه عشق احساسی‌ چقدر زود قابلیت فاسد شدن و به کینه تبدیل شدن رو داره.
مامان جونم چقدر ازت تشکر می‌کنم که پله به پله منو هدایت کردی که خودم رو بشناسم تا نهایتا بتونم درست تصمیم بگیرم. و چقدر قشنگ من رو راهنمایی کردی که با توقعات خودم، همسرم، و خانواده هامون چه جوری کنار بیام. تمام این روزهای شاد، این امنییت فکری، و رضایت خاطر از همسرم رو مدیون تو هستم مادر گلم.‌ای کاش که در این روز‌ها می‌تونستم که باز هم از حرفات استفاده کنم.‌ای کاش که می‌تونستم که باز هم باهات حرف بزنم، میدونم که هنوز هم عشق مادریت گرمه چون بابا میگه که هنوز هم میری از روی قاب عکس دست رو صورت من و علیداد میکشی. میدونم که از من، علیداد، زندگیم راضی‌ هستی‌ چون میدیدم که با چه عشقی‌ علیداد رو میبوسیدی و نوازش میکردی.
من این عشق و صمیمیت بین یک زن و شوهر را از تو و بابا یاد گرفتم وقتی‌ که میبینم که بابا چه جوری با چه عشقی‌ تورو تر و خشک میکنه، تمیزت میکنه، باهات حرف میزنه وقتی‌ که میدونه شاید هیچی‌ از حرفاش نفهمی، بهت غذا میده، برات گریه میکنه و برای ما و خودش خاطرات زمان دوستیش رو با تو مرور میکنه و از غرور کیف میکنه،......
یا اون روزا که تو سالم بودی چقدر به همهٔ ما سرویس میدادی چقدر هوای بابا رو داشتی چقدر دوست داشتیش طوری که باعث حسادت دوست و فامیل میشدین.
به خاطر همه چیز ازتون ممنونم مامان گلم و بابای بهترینم.
علیداد عزیزم از تو هم ممنونم که من رو همونطوری که هستم باور کردی و دوست داشتی، اینقدری خوب و مهربون بودی که من عاشقت شدم و هستم.
امیدوارم که یه روزی هم بچه ما راجع به ما همین چیزا رو بنیویسه.....


۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

ازدواج منطقی‌ یا هندونه ای



چند شب پیش با چند تا از دوستان بحث ازدواج بود و هر کی‌ یه چیزی میگفت اکثر نظرات بر این بود که " ازدواج مثل یک هندونه در بسته هست".نمدیونم چند در صد از شما هم همین نظر رو دارین؟!
من و علیداد اینطوری فکر نمی‌کنیم به نظر ما ازدواج اتفاقا یه تصمیم کاملا منطقی‌ میتونه باشه. (البته این حرف بیشتر به ازدواج‌های سالهای اخیر مربوط میشه که دختر و پسر اجازه دارن که قبل از ازدواج همدیگرو ببینن، با‌ها هم حرف بزنن، یا به نوعی با هم آشنا بشن).
خیلی‌ از کسانی‌ که ازدواج کردن حتا به طریقه ۱۰۰% سنتی‌ باز هم بالاخره این شانس رو داشتن که یه چند وقتی‌ با طرف نامزد باشن، به نظر من همون مدت هم کافیه که یه سری از نکات اصلی‌ رو از طرز رفتار، شخصیت، فرهنگ، خانواده طرف ببینیم. مثلا شما حتا اولین روزی که با نامزدت میری بیرون میبینی‌ که با جای این که طرف حواسش به شما باشه همش دنبال اینه که کی‌ داره به شما نگاه می‌کنه و هی‌ تذکر بده که بیا اینور، لباست مراتب کن، اون پسر نگات کرد؟.......  یا چه بدونم اگر رفتین خونهٔ طرف میبینین که مادر پسر همش داره قربون صدقه پسرش میره و نمیذاره که اون هیچ کاری بکنه،.... یا طرف دروغ میگه حالا به هر عنوان!!  سیگار میکش یا مواد دیگه،.....یا مثلا میبینیم که طرف از نظر خانوادگی، سطح تحصیلات، فرهنگ و خیلی‌ چیزهای دیگه با ما فرق داره.
متاسفانه ما چه دختر و چه پسر عادت داریم که خیلی‌ سریع احساساتی‌ بشیم و چشممون رو روی واقعیت‌ها ببندیم، عادت داریم که پیش خودمون فکر کنیم که بعد از ازدواج عوضش می‌کنم تغییرش میدم!!!! و از این خیال بافیها.....ولی هیچ وقت به این فکر نمی‌کنیم که کسی‌ که حداقل ۲۰ و چند سالی‌ رو به یه روش زندگی‌ کرده من نوعی نمیتونم که تغییرش بدم. و یا این که سعی‌ می‌کنیم که خیلی‌ چیز هارو برای خودمون توجیه کنیم. یا فکر می‌کنیم که آسمون پاره شده و اون آدم رو فرشته‌های آسمونی برای ما پرت کردن به زمین، دیگه خدارو بنده نیستیم، حرف و نصیحت هیچ کسی‌ رو هم گوش نمی‌کنیم.
تازه بعد از ازدواج که به در بسته می‌خوریم و میبینیم که دیگه کار از کار گذشته و به قولی‌ پشیمونی دیگه سودی نداره.
یه حرفی‌ قشنگی‌ که من از بچگیم از مادرم توی گوشم دارم اینه که میگفت "حتا با عقل و منطق عاشق شو" و "موقع ازدواج چشمات رو کاملا باز کن و بعد از ازدواج چشمات رو ببند".
اگر من بدونم که توی زندگی‌ چی‌ برام مهمه و از طرف مقابلم چی‌ می‌خوام خیلی‌ بهتر و راحتتر می‌تونم تصمیم بگیرم. و از همه مهمتر این که با عقل تصمیم بگیریم نه با احساس. تا به یه نفر آشنا شدیم زودی فکر نکنیم هیییییییییییییی من مرد یا زن آرزوهام رو پیدا کردم بهتره که به هم یه فرصتی بدیم که همدیگرو بیشتر بشناسیم البته با کمال نکته سنجی و عقلانی، بیشتر از خواسته‌ها و امید و آرزوهامون تعریف کنیم و مال اون رو هم بشنویم، سعی‌ کنیم که با خانواده طرف هم رفت و آمد کنیم و به قولی‌ اونا رو هم بسنجیم. یه چیزی که به نظر من خیلی‌ خیلی‌ مهمه خانواده هست، ممکنه که ما فکر کنیم که بابا ولش کن ما که بعد از ازدواج مثلا ایران نمیمونیم یا مثلا فکر کنیم که سعی‌ می‌کنیم رابطه طرف مقابلمون را با خانوادش کم رنگ کنیم ولی‌ نکته مهم اینجاست که این دختر یا پسر توی اون خانواده تربیت شده در نتیجه خیلی‌ از معیار‌های اون خانواده هنوز تووی لایه‌های ذهنی‌ اون باقی‌ مانده حتا اگر اون شخص  ادعا کنه یا نشون بده که با خانوادش فرق داره.
امیدوارم که ازدواج همه جوون‌های مجرد اگر قرار از نوع هندونه باشه اقلاً هندونه قاچ شده و خیلی‌ شیرینی‌ باشه.



۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

برای هضم این همه شبرینی که خوردیم بعد نیست که حالا با هم یه قری هم بدیم......

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

شنیتسل مرغ

طریقه درست کردن شنیتسل مرغ
- ۱ عدد سینه کامل مرغ
- ۱ لیوان شیر
- ۲ لیوان آرد سوخاری
- نمک و فلفل
- ۳ قاشق غذا خوری جعفری خورد شده (به دلخواه)
سینه مرغ رو از پهنا به ارتفاع ۳-۴ میلیمتر میبریم. به این ترتیب که از یه سینه مرغ که حدودا ۶۰۰ گرم وزن داره ۴ تا ورقه بریده میشه.
یک پارچه کاملا تمیزی رو برداشته و یک ورقه از مرغ رو میذاریم گوشه پارچه و بقیه پارچه رو میندازیم روش مثل کاغذی که میذاریم وسط یه کتاب.
با یک گوشت کوب که روش دندانه داره (بیفتک کوب) به آرومی‌ میکوبیم روی مرغ باید به طور یکنواخت روی تمام مرغ بکوبیم با این کار سطح مرغ تقریبا ۲ برابر میشه این کار باید خیلی‌ آروم انجام بشه وگرنه مرغ له میشه. همه ورقه‌های سینه مرغ رو به این ترتیب میکوبیم.
نمک، فلفل،و جعفری خورد شده را با آرد سوخاری مخلوط می‌کنیم.
شیر رو هم میریزیم توی یه ظرف گود.
هر یک از ورقه‌های گوشت رو ابتدا در شیر فرو می‌کنیم بعد اجازه میدیم که یه مقداری شیر اضافه ازش بریزه که آرد رو خیس نکنه سپس میذاریم تو مخلوط آرد و یه مقدار هم آرد میریزیم روش و با دست آروم می‌زنیم روش تا آرد کاملا به مرغ بچسبه.
دوباره همون ورقه رو دوباره در شیر فرو می‌کنیم و دوباره می‌زنیم تو آرد .... این عمل ۳ بر باید تکرار بشه و از همه مهمتر این که هر دفعه که می‌زنیم تو آرد باید با دست روش آروم بزنیم که آرد کاملا بچسبه به مرغ.
بقیه ورقه‌ها رو هم به همین ترتیب درست می‌کنیم. شنیتسل‌ها رو میشه که در فریزر ذخیره کرد یا این که تازه سرخ کرد.
من خودم هر بار درست می‌کنم چون خیلی‌ کار آسونی نیست باقیش رو میزارم تو فریزر و هر وقت که نمیدونم چی‌ بخورم خیلی‌ سریع از تو فریزر در میارم و سرخ می‌کنم.
برش ورقه شینتسل ممکن یه مقدار سخت باشه در این صورت من پیشنهاد میدم که یه سینه مرغ رو از وسط نصف کنید میشه ۲ تا تقریبا هلالی بعد اون هلالی‌ها رو را ورقه کنیم اینجوری اسون تره ولی‌ خوب اندازه شینتسل کوچیکتر میشه


ناچز nachos


با غذا تنبلی چطوری؟ برو بریم ناچز درست کنیم. این یه غذای مکزیکی خیلی‌ خیلی‌ آسونه و خوشمزه و از همه مهمتر تریپ تنبلیه:
-۱۰۰ گرم گوشت چرخ کرده
-۱ قاشق غذا خوری پیاز داغ
-۱ قاشق غذا خوری رب گوجه فرنگی‌
- ۱ بسته چیپس ذرت  ( از همونی که به شکل مثلث)
-۱۰۰ گرم لوبیا قرمز پخته
-۲ قاشق ماست سفت یاsour cream
-نمک و فلفل
- ۵ قاشق غذا خوری هم پنیر پیتزا
گوشت چرخ کرده، پیاز داغ و رب گوجه نمک و فلفل  رو میریزیم توی ماهیتابه و سوس مکرونی درست می‌کنیم (خیلی‌ توضیح ندم چون میدونم که همه بلدین درست کنین).این سوس مکرونی نباید آب داشته باشه یعنی‌ میذاریم که آب به خورد مواد بره و بجوشه.
لوبیا قرمز رو هم میپزیم یا از کنسرو لوبیا استفاده می‌کنیم (من خودم از کنسرو استفاده می‌کنم چون قراره که غذای اسون باشه دیگه ). برای این غذا فقط از لوبیا استفاده بشه منظورم اینه که نباید آبشرو هم روی غذا بریزیم
توی یه بشقاب چیپس ذرت میچینیم به طوری که سطح بشقاب رو بپوشونه بعد از مایه مکرونی میریزیم روش، لوبیا اضافه می‌کنیم ، و روش رو هم پنیر پیتزا میدیم و برای ۵۰ ثانیه میذاریم توی مکرویو که پنیر آب بشه و بعد هم کنارش رو با ماست چکیده یا سور کرم تزیین می‌کنیم .
مواد این غذا نباید با هم مخلوط بشه باید همینطور لایه لایه باشه این غذا خیلی‌ سریع سیر میکنه  در ضمن حدودا ۳۴۶ کالری داره.(البته اگه که سوس ماکارونی رو کم چربی‌ درست کنید من خودم اصلا روغن برای درست کردن سوس ماکارونی استفاده نمیکنم چون خود گوشت یه مقداری چربی‌ داره)

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

قطاب

مطمئنم که شما هم مثل من عاشق شیرینی‌ هستید، دوست دارین که یه شیرینی‌ خیلی‌ اسون که احتیاج به فر و همزن نداره درست کنید... با قطاب چطورین؟
مواد خمیر:
- ۱/۴ لیوان ماست
-۱/۴ لیوان روغن مایه
-۲/۳ لیوان آرد
- نصف قاشق مربا خوری بکینگ پودر
- ۱ عدد زرده تخم مرغ

مواد داخل قطاب:
-۳ تا ۴ قاشق غذا خوری پودر بادام
-۳ قاشق مربا خوری پودر قند
-نصف قاشق مربا خوری پودر هل
برای درست کردن خمیر قطاب ابتدا روغن، زرده تخم مرغ، ماست و بکینگ پودر رو با هم مخلوط می‌کنیم، سپس آرد رو کم کم به مواد اضافه می‌کنیم، یعنی‌ مثلا اول ۲ قاشق آرد میریزیم هم می‌زنیم بعد ۲ تا قاشق دیگه،... خمیری که به دست میاید خیلی‌ لطیفه و به دست هم نمیچسبه بعد همراه با ظرف میذاریم توی یه کیسهٔ فریزر و درش رو میبندیم و میذاریم ۲ ساعت بمونه.
پودر قند، بادام، هل رو با هم مخلوط می‌کنیم
بعد از ۲ ساعت خمیری که بدست میاد خیلی‌ لطیفه و حالت کشی‌ داره. البته یه مقداری از روغن رو پس داده دوباره یه ۱ دقیقه خمیر رو ورز میدیم بعد گلوله‌های به اندازه نارنگی بر میداریم و با وردنه خمیر رو به قطر ۳-۴ میلیمتر باز می‌کنیم. و با دهان یک لیوان قالب می‌زنیم بعد این خمیر دایره‌ای شکل رو داخلش یه مقداری از مخلوط پودر بادام، هل، پودر قند میریزیم. دو لبه این خمیر رو روی هم میاریم و با انگشتان شصت و سبابه ۲ لبه رو به هم فشار میدیم تا به هم بچسبه. در نهیات میشه شکل یک نیمدایره.
سپس یه مقداری روغن رو در یه ظرفی‌ میریزیم و با حرارت زیاد میذاریم سر چراغ، روغن که داغ شد حرارت رو کم می‌کنیم و قتاب هارو سرخ می‌کنیم باید توجه داشت این قطاب‌ها خیلی‌ سریع سرخ میشن و با یه لحظه غفلت میسوزن. بعد از سرخ کردن میذاریم روی یه دستمال کاغذی تا روغن اضافیش گرفته بشه و خنک بشه، سپس روش خاک قند میپاشیم و قتاب حاضره
با این مواد حدودا ۱۶ تا قطاب میشه درست کرد

فیلم "درباره الی"


فیلم "درباره الی" رو دیدین؟ من فقط نفهمیدم که چرا اکران نشد. بنظر من فیلم جالبی‌ بود یعنی‌ با موضوع خیلی‌ از فیلمها فرق داشت.البته طبق معمول فیلمهای ایرانی‌ یه مقداری هم برات روضه میخوند که بالاخره تو این شبای عزیز بدون اجر نمونی.من هیچ وقت فیلمی رو به طور کارشناسانه نقد نکردم در نتیجه اصطلاحات قلمبه و سلمبه بلد نیستم ولی‌ دوست داشتم که نظرم رو راجع به این فیلم بگم.
بر خلاف بقیه فیلما که  تم اجتماعی داره و همه روابط فقط از دید اجتماعی مطرح می‌شه ،در این فیلم بخش روانشناسی‌ اجتماعی فیلم بیشتر به نظر میاد.بیشتر بازیگران بازی خوبی‌ دارن به غیر از ترانه علیدوستی و شهاب حسینی که ۲ نقش حاشیه‌ای و خیلی‌ کمرنگی رو دارن.  از هم پاشیدن شخصیت‌های آدم‌ها در مواجه با یه مشکل، به همین ترتیب هم از دست دادن کنترل و ماسک آدم‌های متمدن (صحنه دعوا و کتک کاری بین رفقا و زن و شوهر، خورد کردن شخصیت بچه،....) بیمسولیتی بزرگتها نسبت به بچه ها،.... از جمله مواردی یه که آقای کارگردان توی این فیلم روشون تاکید میکنه. قشنگی‌ اینفیلم اینه که تا لحظه‌های آخر فیلم هم کارگردان بیننده رو همچنان امیدوار نگاه میداره....
این فیلم رو ببینین .....

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

تعادل در اقتصاد خانواده های طبقه متوسط

تعادل، دلیل اصلی‌ ماندگاری همه چی‌ هست از دنیا و ادمهاش بگیر برو جلو و از همه نزدیکتر هم بدن خودمون تا وقتی‌ همه چیش متعادل هست ما هم احساس سلامتی می‌کنیم ولی‌ خدا اون روز رو نیاره که یه موادی تو بدنمون کم یا زیاد بشه دیگه کلی‌ باید غذا خوردن، خوابیدن، محیط، ورزش کردن .... همه چیرو تحت نظر بگیری و براش برنامه ریزی کنی‌ که کار به جاهای باریکتر نکشه.
یکی‌ دیگه از چیز‌های که خیلی‌ احتیاج به تعادل داره و در واقع ضامن اصلی‌ سلامت یک خونوادست اقتصاد اونه.
خانوم الیزابت وارن استاد دانشگاه هاروارد در حل حاضر تمرکزش بر روی بحث سلامت "اقتصاد طبقه متوسط" است به خصوص در شرایط فعلی‌ که رکود اقتصادی گریبان همهٔ کشورها رو به نوعی گرفته.
http://en.wikipedia.org/wiki/Elizabeth_Warren از این لینک میتونین راجع به شخص ایشون اطلاعات کسب کنین.
به نظر این استاد زندگی‌ یه خانواده زمانی‌ تعادل داره که همه چیز به جا و درست باشه و هیچ چیزی فدای چیز دیگه نشه مثلا همهٔ افراد خانواده احتیاج به تفریح و شادی دارن همونطور که باید یک پشتوانه مالی داشته باشن و در کنارش از عهده هزینه‌ها هم بر بیان که اگر هر کدوم از اینا فدای اون یکی‌ بشه در واقع تعادل و سلامت خانواده مختل می‌شه.
به نظر ایشون اقتصاد خانواده ۳ عنصر اصلی‌ داره:
هزینه، خواسته (عامل شادی یا تفریح)، پس انداز.
ایشون یک فرمول معرفی‌ می‌کنه که از کلّ در آمد خانواده ۵۰% باید بابت هزینه خرج بشه، ۳۰% به تفریح و ۲۰% هم برای پس انداز باشه.
هزینه شامل: صورتحساب‌های آب، برق، گاز، تلفن، موبایل ،بیمه،اجاره خونه یا قسط مربوط به وام خونه،هزینه بنزین و رفت و آمد ...
دسته دوم که خوب طبق اسمش معلومه که هر چی‌ که باعث شادی و تفریح باشه است. اما این خیلی‌ محدود است به این ترتیب که مثلا در مورد خرید مواد غذای میگه هر چی‌ که باید به بدن برسه و ضروری هست میشه جزو هزینه اما هر مواد خوراکی دیگه‌ای می‌شه جزو دسته خواسته. مثلا خرید گوشت، نان، برنج یه هزینست اما اگر بستنی بخری یا نوشابه در واقع داری از اون ۳۰% خواسته خرج میکنی‌. (قابل توجه عزیزان در ایران که خدا رو شکر همه مثل پادشاه زندگی‌ می‌کنن و همه چی‌ میخوان) یا چه میدونم خرید کفش، لباس، بیرون غذا خوردن،.....
نکته مهم اینه که در یک ماه (اون دوره که در آمد داری) خرج کردن برای خواسته به هیچ وجه نباید از اون بودجه ۳۰% بیشتر بشه و به قولی از ماه بعدش نباید پیش خور کرد. حالا اینجا دیگه انتخاب با خودتون هست که اون ۳۰% رو به خریدن پفک و چیپس و نوشابه اختصاص بدی یا چه بدونم بری سینما و.....
۲۰% هم که حتما باید برای پس انداز کنار گذشته بشه. باز پرداخت بدهی کارت‌های اعتباری رو یه جور پس انداز می‌دونن به ایندلیل که بهره روی مبلغ خرج شده از این کارتها روزانه حساب می‌شه و همینطور به مبلغ بدهی اضافه می‌کنه و دیگه این که هر کدوم از ما مطمعنا به اهمیت داشتن پس انداز واقفیم.
این رو خیلی‌ از ماها میگیم (به خصوص در ایران) که برج ما از خرجمون بیشتر است و این بر میگرده به اختصاص دادن مبلغ زیادی به خواسته هامون. در این صورت باید که یه باز نگری کلی‌ به دخل و خرجمون بکنیم و اون هزینه‌های غیر ضروری رو حذف کنیم.
برای خیلی‌ از ماها در آمد یه چیز ثابت هست که همون هم با تلاش فراوان به دست میاد. پس برای متعادل کردن سلامت اقتصادی خانواده بهتر که روی هزینه‌ها یه کنترلی بکنیم.
این استاد توصیه می‌کنه که ۱- بلافاصله پس از کسب در آامد این تقسیم بندی ۵۰%، ۳۰% ،۲۰% رو انجام بدیم و پول هر کدوم رو کاملا جدا کنیم و هر کدوم رو جای بذاریم که با بقیه قاطی‌ نشه. ۲- هزینه‌های غیر ضروری رو حذف کنیم.
یک مثالی میزنن که خانواده‌ای بهشون مراجعه می‌کنه به ایندلیل که میگن ما هیچ وقت هیچ هزینه اضافی نمیکنیم همیشه چیزهای ارزون میگیرم، بیرون از خونه غذا نمیخوریم اصلا گردش و تفریح نداریم،.... با بر رسی‌ در آمد و هزینه این خانواده مشخص می‌شه که هزینه این خانواده بیشتر از ۸۰% در آمد هست به این دلیل که قسط وام منزل و ماشین زیادی میدن این استاد این خانواده رو راهنمای میکنه که از این فرمول استفاده کنن به این ترتیب خانه و ماشین رو پس میدن و در ازاش خونه و ماشینی رو میگیرن که ارزونتر باشه. به این ترتیب کلی‌ از هزینه کم می‌شه.
میگن برای این که بفهمیم که چیزی که میخواهیم بخریم جزو هزینست یا خواسته باید از خودمون بپرسیم که آیا میتونیم ۶ ماه بدون اون چیز زندگی‌ کنیم و صادقانه باید جواب این سوال رو بدیم اگر جواب منفی‌ بود یعنی‌ نمیتونستیم بدون اون چیز ۶ ماه دوام بیاریم پس باید جزو باید و هزینه باشه در غیر این صورت یک خواسته است.
البته یک سری از وسایل یا خوراکی‌ها اینقدری با زندگی‌ امروزه ما مخلوط شده که خیلی‌ سخته جواب این سوال رو دادن اما این یه باید است وگرنه خوب به مشکلات بزرگی‌ بر خواهیم خورد.
توضیحات بیشتر رو در پست‌های بعدی مینویسم.


کوکوی گوشت



کوکوی گوشت
شده یه روزی اصلا حوصله یا وقت آشپزی نداشته باشین دلتون هم نخواد که برین رستوران دقیقا من یه همچین حسی داشتم و خیلی‌ هم گشنم بود یادم اومد که می‌تونم کوکوی گوشت درست کنم خیلی‌ خیلی‌ اسون است اگه دوست داشتین شما هم امتحان کنین.
- گوشت چرخ کرده ۲۰۰ گرم
-۳ عدد تخم مرغ
-نمک و فلفل
- یه حبه سیر که رنده شده
همهٔ مواد رو با هم مخلوط می‌کنیم حسابی‌ باید هم بزنیم که تخم مرغ و گوشت به خورد هم برن.
یه ماهیتابه رو که توش به اندازه ۲-۳ قاشق غذا خوری روغن مایه ریختیم رو میذاریم روی حرارت ملایم تا گرم بشه بعد مواد رو میریزیم و با ته یه قاشق روش رو صاف می‌کنیم و مواد رو پخش می‌کنیم به طوری که قطر کوکو تقریبا ۱ سانت بشه در ماهیتابه رو میذاریم تا تقریبا ۵-۶ دقیقه که روش سرخ بشه ولی‌ نباید بسوزه بعد روی دیگش رو سرخ می‌کنیم این کوکو خیلی سریع درست می‌شه و خیلی‌ هم خوشمزست.


۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

من رو ببخش فرزند نازنینم



داشتم به این فکر می‌کردم که وقتی‌ که بچه بودم یعنی‌ قبل از مدرسه یا حتا بعدش که مدرسه میرفتم اگر یه روز مامانم مرخصی میگرفت و میموند خونه اون روز برای من جشن بود از خوشحالی‌ نمیدونستم چی‌ کار کنم، البته این روزها خوب خیلی‌ کم بودند البته خوب روزهای تعطیلی‌ دیگه هم بودن ولی‌ من همیشه دوست داشتم که مامان فقط برای من باشه و من و اون ۲ تای با هم حال کنیم، یا بندهٔ خدا عصر که از سر کار میاومد خونه اکثر روزها با هم میرفتم بیرون و یه گشتی تو خیابون میزدیم حالا که خودم بزرگ شدم و انواع و اقسام مسولیتها رو دارم تازه میفهمم که مامانم چقدر من و برادرم رو دوست داشته و چقدر از خودش و از استراحتش میگذشت به خاطر ما.
یک چیزی که اینجا خیلی‌ به چشم می‌خوره تعداد فرزندان و نوع رابطشون با پدر و مادرشون هست. برخلاف اون چیزی که ما همیشه از اینجا در تصورمون بود. اینجا اگر ۲۰ تا بچه هم یه جا جم باشن شما صدای جیغ و گریه و داد و بیداد نمیشنوی، من یادم وقتی‌ تو ایران یه جا مهمونی‌ بودیم که ۲-۳ تا بچه داشتن وقتی‌ که میومدم خونه باید حتما قرص سر درد میخوردم از بس که بچه‌ها با هم دعوا کرده بودن و پدر و مادرها هم به طرفداری از بچشون واسه همدیگه چشو آبرو میومدن.
خیلی‌ قشنگه که اینجا وقتی که بچه کوچیک هست روزهای هفته رو پدر و مادر با هم تقسیم می‌کنن که بتونن از بچه و کارشون مراقبت کنن. البته خیلی‌ از پدر و مادرها بنا بر نوع کار یه مدتی‌ رو مرخصی میگیرن و خودشون رو مشغول بچه می‌کنن. خیلی‌ با مزست یعنی‌ چیزی که ما در ایران کمتر دیدیم پدرا‌های رو که اینجوری از بچه مراقبت کنن عین یک مادر. نه مثل پدرهای ایرانی‌ که مثلا ۱ ساعت از روز رو با بچه میگذرونن تازه بعدش هم مادر بی‌چاره باید بیاد ۲ تا بچه رو تر و خشک کنه ههههههه
متاسفانه در ایران شرایط یه جوریه که زنان در یه جنگ هستن، باید به خودشون و اطرافیانشون و بقیه عالم ثابت کنن که از قدرت اهریمنی برخوردار هستن و از عهده همه کار بر میان حالا این جنگ در نهایت نتیجه‌اش چی‌ میشه خدا عالمه. مادر فکر میکنه که خوب من این همه درس خوندم که یه کاره‌ای بشم برای خودم نمیتونم که کارم رو ول کنم بشینم تو خون کهنه بچه عوض کنم که!!!! از طرفی‌ خوب خانواده هم به در آامد مادر وابسته است یا مادر ترجیح میده که از خودش درامد داشته باشه. کار کردن در محیط بیرون بهش اعتماد به نفس میده. و حتا با وجود این که دوست نداره ولی‌ بچه رو میذاره مهد کودک ممکنه حتا کلی‌ هم غصه بخوره. ممکن که بچه دچار یه مدل‌های سؤ رفتار بشه ولی‌ خوب چاره چیه !!!!!!!! و حالا همهٔ این حرفا چه آسیب‌های میتونه به بچه ( حالا یا در آینده) مادر و در مجموع به کلّ خانواده بزنه هم بماند.
اون بچه نازنین که به اراده خودش به این دنیا نیومده. پدر و مادر با هم تصمیم گرفتن که بچه داشته باشن. من فقط یه چیزی میگم وقتی‌ که ما میخواهیم یه وسیله نو رو  بخریم اولش کلی‌ بالا پایین می‌کنیم که ببینیم میتونیم بخریم یا نه  بعدش که دیگه تصمیم به خرید گرفتیم به گارانتی و این حرفهاش فکر می‌کنیم  وقتی‌ هم که اون وسیله رو آوردیم توخونه کلی‌ مواظبیم که خراب نشه و خلاصه ازش مراقبت می‌کنیم. اون وقت چه جوریه که خیلی‌ وقت‌ها بدون تصمیم بچه دار میشیم، یا وقتی‌ که داریم تصمیم میگیریم فقط هیجان زده ایم که آخ جون بچه!!!!!! ولی‌ به این فکر نمی‌کنیم که این بچه چه احتیاجاتی داره چه جسمی‌ و چه روحی‌ البته برای جسمش خیلی‌ کارها می‌کنیم کل یه اتاق رو می‌کنیم تیر و تخته و از نوزادی تا پیری بچه رو هم براش لباس و کفش میخریم ولی‌ روح بچه توی همهٔ این وسایل گم میشه..... اون وقت هر جا میشینیم میگیم یا میشنویم که چرا این بچه اینقدر ناا آروم است، چرا گریه میکنه چرا لجبازی میکنه و هزار تا چرای دیگه ..... البته خیلی‌ وقتا خودمون هم به عنوان پدر و مادر همینجوری بزرگ شدیم و همه  دورو بری هامون هم همینطوری بودن پس از کجا باید بلد باشیم که بچه رو جور دیگه هم میشه بزرگ کرد؟؟؟؟؟
خوب من مادر و شمای پدر که هر جا میشینیم میگیم من لیسانس و فوق لیسانس.... دارم خوب که چی‌؟؟؟؟؟؟ آخه این تحصیلات باید فکر من رو یه کمی‌ باز کنه و دیدم رو به دنیا عوض کنه و بهم یاد بده که هر کاری یه روش بهینه داره و نباید فقط از سنت‌ها پیروی کرد کلی‌ کتاب، مقاله، تجربه برای تربیت فرزند وجود داره.
من فقط یه حرف دارم و اون هم اینه که بچه برای رشد روحیش به وقت و انرژی پدر و مادر نیز داره و این با مهد کودک و معلم و مربی‌ جایگزین نمیشه. اگر من به عنوان یه مادر و پدر می‌خوام که بچه سالم داشته باشم باید از خودم، هدفم، کارم بگذرم و اون رو وقف بچه کنم حد اقل تا چند سال اول عمر بچه تا از محبت و توجه سیراب بشه.



من راضی نیستم !!!!!!!!!



یک چیز خیلی‌ جالبی‌ شنیدم که از گوشم دود بلند میشد باورم نمی‌شد، اون هم از یه آدم تحصیل کرده !!!! از یه کسی‌ که وقتی‌ پای حرفش میشینی‌ ننه باباش ال بودن و بل بودن، هر چی‌ کار روشنفکرانه هم که بگی‌ تو ایران کرده اونوقت یکی‌ دیگه از بچه‌ها یه عکسی‌ دسته جمعی‌ ۱۰-۲۰ نفره رو که اون هم توش بوده رو گذشته بوده تو فیسبوک که طرف شاکی‌ شده که باید اینو عکس رو برداری و من راضی‌ نیستم !!!!!!!!!
بله من هم قبول دارم که ممکنه فیسبوک خیلی‌ جای مطمئنی برای گذاشتن عکس نباشه ولی‌........اون هم از نظر ما ایرونی‌‌های که به خودمون هم اعتماد نداریم چه برسه به....
راضی‌ نیستم یعنی‌ چی‌ آخه؟ اگه فکر میکنی‌ که جلوی فک فامیل گندش در میاد که حجاب رو گذاشتی کنار اینجا لخت میگردی یا مشروب می‌خوری یا دوست پسر/دختر داری خوب باید اینو هم در نظر بگیری که هزار احتمال دیگه وجود داره که خوانوادت همهٔ اینا رو بفهمن.
بعدش هم این حق برات محفوظه که آقا جون من عکس نگیر به خصوص با دوربین یکی‌ دیگه ولی‌ اگه عکس انداختی دیگه به تو چه که طرف عکس رو چی‌ کارمیکنه.
بعضیها که برات جا نماز آب میکشن ولی‌ هزار تا غلط اضافه می‌کنن بد جوری کفر من رو در میارن. که خوب بدبختی کم هم نیستن اینجور آدم ها. ما امیدوار بودیم که اینجا حد اقل از این قرشمال بازیها نبینیم که متاسفانه  دیدیم‌ای دلا غافل مثل این که اینجا از ایران بد تره حد اقل تو ایران دورو بریت مثل خودت بودن.
خیلی‌ عجیبه به خدا توی ایران که بودیم فکر می‌کردم که خوب طرف الان جو گیره از این حرفا ولی‌ اینجا دیگه چرا اینجا که اصلا کسی‌ ازت نمیپرسه خرت به چن من دیگه این جینگولک بازیها چی‌؟
میدونین ما بندگون خدا هیچ چیمون معلوم نیست و تعریف نداره بابا جون من، یه مسلمون یه تعریف خاص داره یه سری باید نباید داره که همشون هم از یه دینه آخه چه جوری که من بشینم تقسیم کنم که از مسلمونی ۱۰ چیز رو خوشم میاید انجام میدم ولی‌ بقیشو بگم اینا رو .... از خودشون در اوردن؟ اگه به عنوان یه مسلمون اعتقاد دارم که نباید مشروب بخورم خوب نباید بخورم به همون اندازه هم نباید به دختر و ناموس مردم کج نگاه کنم، دروغ بگم، غیبت کنم، دزدی کنم آخه عزیز من جان من دزدی که فقط از دیوار مردم بالا رفتن نیست همین که خودت رو میزنی‌ به مریضی ت ابهت حقوق بیکاری بدن و تاکسی که من میپردازم رو بدن به تو که دوروغکی میگی‌ دیگه نمیتونی‌ کار کنی‌ و از دولت کلی‌ پول میگیری و  هزار تا کار دیگه باید و نباید انجام بدیم. و جالبیش اینه که من بخودم اجازه میدم که دینم رو تفسیر کنم ولی‌ اگه بشنوم که یکی‌ دیگه مخالف من حرف می‌زنه رگه گردنم ورم کنه قاطی‌ کنم .... این خیلی‌ هم محترم که من آدم متدینی هستم ولی‌ آخه نباید خودم یه کاری کنم که دیگرون به من احترام بزارن؟  آخه باید یه کاری بکنم که بعدش که من از یه جمعی‌ دور شدم بهم بیل نشون بدن که !!!!!!!
این چیزا خیلی‌ منو خسته می‌کنه و باعث میشه که مغزم تاول بزنه واقعا نمیدونم که با این جور آدم‌ها چی‌ کار کنم؟ چه جوری حرف بزنم؟


۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

سریال "سکس اند سیتی" یکی‌ از سریال‌های محبوب من است. شاید هر قسمت این سریال رو من چندین بار دیده باشم و هر بار هم یه چیز جدید ازش میگیرم. این سریال داستان ۴ تا دوست دختر هست یکیشون مسول روابط عمومی، یکی‌ دیگه متخصص نمایشگاه هنری و نقاشی، یکی‌ وکیل، و آخری نویسنده یه ستون روزنامه هست.
کلّ داستان از زبون این خانوم نویسنده روایت میشه و هر قسمت یه داستان جدید داره. همونطور که از اسم سریال پیداست بیشتر راجع به مسائل سکسی‌ این ۴ نفر و در مجموع خانمها است. چیزی که من رو جذب میکنه اینه که توی این سریال این ۴ نفر با وجود تفاوت شخصیتی‌ و اندیشه‌ای که با هم دارن ولی‌ دوستان خیلی‌ خوبی‌ هستن و حسابی‌ از هم حمایت می‌کنن، و نکته جالبترش اینه که خیلی‌ صریح راجع به نیاز‌هاشون حرف میزنن ولی‌ در عین حال یه ظرافت، صراحت و شاید نجابتی توی روند سریال وجود داره. درسته که همین خانوم نویسنده در یکی‌ از قسمتهای سریال میگه" نیویورک ۲ میلیون مرد مجرد داره و من با بیشترشون رابطه داشتم!!!!!"
بگذریم بحث من روی این سریال نیست این فقط یک انگیزه‌ای بود برای بحثی‌ که مدتهاست در ذهن منه. وقتی‌ که من ایران بودم دوستی‌ بود که راجع به علل طلاق در ایران تحقیق میکرد و به همین دلیل به خیلی‌ از پرونده‌های که منجر به طلاق شده بودند دسترسی‌ داشت و یک آمار جالبی‌ داشت که تقریبا در ۸۰% پرونده‌ها یکی‌ از علل طلاق مساله رابطه زناشوی بوده. که در بیشتر اونا مردان معترض بودن به سردی خانوماشون.
همین الان شاید خیلی‌ از شما‌های که این رو میخونین رنگ به رنگ بشین و خجالت بکشین یا .....فکر کنین که من چه آدم بی‌ نزاکتی هستم ولی‌ خوب هیچ کدوم از این چیزا واقعیت رو تغییر نمیده.
البته این مساله هم در تخصص من نیست فقط چند نکته رو دوست دارم بگم و اینا چیزیه که اگه آدم یه ذره به اطراف خودش دقیق بشه میتونه بفهمه. و صد البته این حرفا از ذهن من به عنوان یک زن نتیجه گیری می‌شه شاید اگر از یک مرد بپرسیم حرفهای دیگه‌ای داشته باشه.

- در جامعه ایران با توجه به نوع فرهنگ، تربییت و اعتقادات صحبت راجع به سکس تقریبا نهی میشه. به همین ترتیب جوانان به خصوص دختران بزرگترین و مطمئن‌ترین منبع اطلاعاتی‌ خود رو که همون خانواده و معلمین هستند رو از دست میدن. هم چنین از طرف دولت هم هیچ گونه پشتیبانی‌ از طریق کمک به چاپ کتابهای آموزشی وجود نداره. آیا فقط گذراندن یه واحد درسی‌ در دانشگاه که اون هم بیشتر راجع به روشهای جلو گیری از بارداریه کمکی‌ به حل این مشکل میکنه؟  
-با توجه به دلیل بالا اکثر دختران با فیزیک بدن خود آشنا نیستن در نتیجه سکس براشون یک علامت سوال بزرگ هست و شاید هم حتا بعد از ازدواج هم هنوز علامت سوال باقی‌ بمونه.
- شناخت فیزیک بدن دختران در ایران با اشکالات بزرگی‌ مواجه هست یکیش همون دلیل نداشتن منبع درست هست و این که اکثرا این شناخت همراه با گمراهی و اطلاعات نادرست و مخلوط با خرافات و نظرات غیر علمیست.
-از همه وحشتناک تر زنان و دختران از زن بودن خود بسیار ناراضیند و هر چه که مربوط به زنانگی میشود هم به تابع آن‌ ناخشنود است.مثل عادت ماهیانه، سکس، حاملگی‌،.... و اگر به ریشه‌های فرهنگی‌ و تاریخی‌ نگاه کنیم کم بیراه نیست که خوب احتیاج به کار و تعلیم فراوان داره که این نوع دیدگاه از بین بره یا کمرنگ بشه. خیلی‌ از خانمها تصور می‌کنن که جزو وظایفشون اینه که بدن خود رو در اختیار شوهر قرار بدن و هیچ وقت به این فکر نکردن که این ارتباط باید ۲ طرفه باشه و اونا هم باید لذت ببرن و همین احساس اجبار باعث میشه که اونا بیشتر مفعول باشن.
و این نکته نباید فراموش بشه که روابط زناشوی بیشتر از این که رابطه‌ای فیزیکی‌ باشه بیشتر رابطه‌ای فکری و روحی‌ بین ۲ طرف است، (البته بیشتر برای خانمها) پس باید که اونا هم از نظر فکری و روحی‌ هم آمادگی انجام این کار رو داشته باشن.
-مقدمات بالا منجر به رابطه‌ای همراه با درد و تجربه‌ای وحشتناک می‌شه که خوب واضح هست زنان رو از داشتن سکس باز میداره.
-و از همه مهمتر باز به دلایل فرهنگی‌ و اعتقادی زنان قبل ازدواج از داشتن رابطه جنسی‌ منع میشن اما اکثرا همسرانشان قبل از ازدواج سکس رو تجربه کردن به خصوص با زنانی که تجربه حرفه‌ای در این زمینه دارن. بعد از ازدواج این وظیفه مردان هست که زنان خود رو قدم به قدم با این قضیه آشنا کنن و کمک کنن. متاسفانه بعضی‌ از آقایون خوب این مسئولیت رو فراموش می‌کنن!!!!!!
- کمک یا مشورت گرفتن از پزشکان و متخصصان زنان و زایمان هم میتونه کمک بسیار بزرگی به زنان بکنه. 
-شرم و خجالت و یاد نگرفتن بیان نیاز‌ها هم خوب یک دلیل دیگه میتونه باشه.
-نا امیدی از تجربه‌های اول برای خانمها هم بی‌ تاثیر نیست. این نکته نباید فراموش بشه که فقط ۱۰ % از خانمها از طریق اینترکورس ارضا میشن و اگر که آگاهی‌ نسبت به بدن و حساسیت‌ها از طریق علمی‌ شناخته بشه روشهای دیگری برای لذت بردن از سکس پیدا خواهد شد.
-انجام روابط زناشوی هم مثل خیلی‌ از چیزهای دیگه احتیاج به تمرین، آموزش و تعلیم داره.
امیدوارم که از این بحث سؤ استفاده نشه و جرقه باشه برای داشتن خانواده و روابطی‌ گرمتر و محکمتر برای همسران.

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

سالاد کلسا colsaw salad



سالاد کلسا (کلم)
- ۱/۴ کلم متوسط که شسته شده و کاملا ساطوری شده (من میریزم توی ۱۲۳)
- ۲ عدد هویج متوسط کاملا ساطوری
-۳ شاخه پیازچه ساطوری
- ۴ قاشق خامه
- یک استکان ماست یا سوس مایونز
- ۳ قاشق غذا خوری آب لیمو
- نمک و فلفل
- ۱ قاشق غذا خوری شکر
ابتدا کلم، هویج، پیازچه رو باهم مخلوط می‌کنیم.
خامه، ماست،آب لیمو و نمک و فلفل و شکر رو کاملا مخلوط می‌کنیم تا یک نواخت بشه و شکر حل بشه
سپس سوس رو با مواد دیگر قاطی‌ می‌کنیم و برای تقریبا نیم ساعت میذاریم توی یخچال.
این سالاد باید ته مزه شیرین داشته باشه. همچنین می‌توان از مقدار خیلی‌ کمی‌ کشمش هم استفاده کرد.


۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

بستنی سنتی آسان



یک روش خیلی‌ آسون درست کردن بستنی سنتّی:
این روش برای کسانی‌ که همیشه با کمبود وقت مواجه هستن یا جایی‌ زندگی‌ می‌کنن که امکان دسترسی‌ به مواد اولیه بستنی نیست، می‌باشد.
-۵۰۰ گرم بستنی وانیلی کم چربی‌
- ۱۰۰ گرم خامه
- ۴ قاشق غذا خوری گلاب (اگر جایی‌ زندگی‌ می‌کنین که گلاب در دسترس نیست میتونین از مغازه‌هایی‌ که مواد کیک میفروشن اسانس گلاب بگیرین در این صورت فقط ۱ قاشق غذا خوری از اسانس کافیست)
-زعفران دم کشیده ۴ قاشق مربا خوری
ته یک سینی کوچک یا یک ظرف لبه دار(یک ظرف به ابعاد ۲۰ در ۱۵ سنتیمتر کافیست) رو کاغذ الومینیوم میکشیم به طوری که ادامهٔ این کاغذ از لبه ظرف بیرون باشه سپس ۵۰ گرم خامه رو میریزیم روی کاغذ الومینیوم و میذاریم توی فریزر تا یخ ببنده. قطر خامه تقریبا باید ۴-۵ میلیمتر باشه.
۵۰ گرم خامه باقی‌ مانده رو با زعفران و گلاب مخلوط می‌کنیم و روی بستنی وانیلی میریزیم. بهتره که زیر ظرف بستنی از یه کاسه یخ استفاده کنیم تا بستنی همچنان یخ بمونه تا دیرتر آب بشه. بعد با هم زن یا یک قاشق این مواد رو با هم قاطی‌ می‌کنیم به طوری که کلّ بستنی رنگ زعفران رو بگیر یعنی‌ زرد بشه (کمرنگ یا پر رنگ شدن بستنی به مقدار زعفران بستگی داره شما به سلیقه خود میتونین کم یا زیادش کنین) بعد از این کار ظرف بستنی رو میذاریم توی فریزر تا خودش رو دوباره بگیره.
ظرف خامه رو بعد از یخ زدن خامه از فریزر در میاریم و ظرف رو بر میگردونیم روی یک تخته چوبی یا یک سینی بزرگتر، کاغذ المینوم که به خامه چسبیده از ظرف خارج می‌شه به شکلی‌ که کاغذ رو هست و خامه زیر. همانطور که قبلا گفتیم کاغذ الومینیوم از ظرف خامه میبایست بزرگتر میبود چون که حالا اضافه‌های کاغذ رو میگیریم کمی‌ بالا (سعی‌ می‌کنیم که کاغذ پاره نشه) و به سمت عقب میکشیم به این ترتیب خیلی‌ آسون کاغذ از خامه یخ زده جدا میشه.
سپس با یک چاقو خامه یخ زده رو به تیکه‌های کوچیک میبریم.
ظرف بستنی رو از فریزر در میاریم (باید خودش رو گرفته باشه) و با این خامه خرد شده مخلوط می‌کنیم اگر آب شد دوباره میذاریم که کمی‌ خودش رو بگیره وگرنه که می‌شه همان موقع خورده بشه (سرو بشه).




خیلی‌ دوست دارم که راجع به چند تا موضوع بنویسم ولی‌ اما.............حوصله این که بخوام کلی‌ بعدش رگهای گردن (غیرت آقایون) رو جا بندازم ندارم پس باشه واسه یه وقتی‌ که .....


۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

تفاوت از زمین تا آسمان است




امیدوارم که از خوندن این مطلب ناراحت و عصبانی نشین و با منطق قضاوت کنین من هم خودم تا همین چند سال پیش ایران زندگی‌ می‌کردم و تمام این مراحلی رو که نوشتم رو هم خودم با خانوادم تجربه کردم. در واقع این شاید سر گذشت من هم باشه.
دیروز داشتم یه سری به وبلاگ دوستان در ایران میزدم که خوب اکثرا میانگین سنی‌ ۲۲-۲۳ سال رو داشتن و اکثرا هم دانشجو. وبلاگ‌ها تقریبا همه چند خصوصیت مشترک داشتند:
۱- قاب صفحه به رنگ تیر به خصوص مشکی‌ بود
۲- همه درگیر و ناراحت و یه جورایی ناراضی و بیشتر در حال قر زدن
۳-موزیک روی وبلاگ‌ها همش غمگین بودن
۴-اکثر نوشته‌ها تک خطی‌ و بسیار غصه دار بودن و شکایت از تنهایی داشتن
تفاوت بین جوانهای ما و اینا از زمین تا آسمون است.
متاسفانه جوانهای ایرانی‌ از کودکی درگیر یه سری مسایلی هستن که هیچ ربطی‌ به سن و سال اونا نداره اما این درگیری ذهنی‌ به این معنی‌ نیست که اونا با مسئولیت بار میان بلکه فقط روحشون رو خسته میکنه در صورتی‌ که بچه‌های اینجا در مقابل همه چی‌ مسئولن و از کودکی یاد میگیرن که چه جوری کارهای خودشون رو انجام بدن، کار کنن، و کمک خانواده و اطرافیان باشن در حالی‌ که بچه‌های ایرانی‌ هیچ وقت این چیزا به گوششون هم نخورده و هم بچه‌ها و هم پدر و مادر وظیفه پدر و مادر می‌دونن که همه اینکارها رو بکنن. 
در عوض بچه‌های اینجا خیلی‌ کم اهل درس و دانشگاه هستن در حالی‌ که در ایران بچه‌ها از سال اول دبیرستان درگیر غولی هستن به اسم کنکور. تازه بعد از کلی‌ انرژی، اعصاب خورد شدن، صرف پول هنگفت،....اگر قبول بشن اکثرا مجبورن رشته رو بخونن که دوست ندارن یا در ایران امکان کار برای اون رشته نیست.و این باعث ازدیاد بیکاری می‌شه و از همه مهمتر چون کلی‌ سرمایه گذاری روی رشته تحصیلی‌ کردن دیگه حاضر نیستن که هر جای با هر حقوقی کار کنن در واقع دچار یه احساس برتری کاذب میشن و همین بیشتر باعث نگرانی و غصه اونا میشه در صورتی‌ که جوانهای اینجا ترجیح میدن که فنّ و حرفه یاد بگیرن.
بچه‌های اینجا واقعا قدر همه چی‌ رو می‌دونن حتا قدر یه مداد ۵۰ سنتی، به جای خریدن یا گرفتن کادو‌های چند صد دلاری برای هم کار دستی‌ درست می‌کنن یا می‌رن کار می‌کنن تا پول یه هدیه در بیاد. از کودکی یاد میگیرن که باید زندگیشون رو به تنهایی درست کنن و پدر و مادر فقط به عنوان راهنما هستن یا نهایتان کمک.
در حالی‌ که بچه‌های ایران تا اونجایی‌ که من میبینم همه به دنبال کفش ووو لباس مارکدار، گوشی موبایل چند صد هزار تومانی، مدرسه چند میلیون تومانی ماشین فلان کلاس بیسار..... که خوب مطمئناً پول همهٔ اینا رو پدر و مادر با هزار سختی در مییارن و برای بچه‌ها خرج می‌کنن به این امید که اونا رو خوش بخت و شاد کنن !!!!!!!!!
در حالی‌ که فراموش کردن که آدم برای زندگی‌ و شاد بودن احتیاج به هدف داره و برای رسیدن به اون هدف هم خودش باید تلاش کنه نه پدر و مادر.
من بچه‌های رو میشناسم در اینجا که ماشین پدر یا مادر رو میشورن و در ازاش پول میگیرن.
همه اینا باعث می‌شه که قدر همه چیز رو بدونن یعنی‌ اینکه قدر زندگی‌ رو بدونن.
جوانهای ایرانی‌ متاسفانه در رویا به سر میبیرن و من نمیدونم که خودشون رو با کیا مقایسه می‌کنن، مطمئناً این نتیجه نوع تربیت است و بچه‌ها تقصیر چندانی ندارن.
این خیلی‌ واضح هست که اگر من نوعی همه چیز در اختیار داشته باشم و هیچ زحمتی هم برای اونا نکشیده باشم قدرش رو نمیدونم و حوصلم سر میره، غصه دار میشم، متوقع میشم از همه، و با بقیه دوستان رقابت می‌کنم و خانواده و پدر و مادر رو مجازات می‌کنم به خاطر چیزهای که دیگران دارن و من ندارم .
ممکنه که پدر و مادر با توجه به شرایط محیط و نداشتن امنیت کافی‌ در مکانهای فنی‌ و حرفه‌ای در ایران راحت نباشن که فرزندان خود رو در گیر کنن اما مطمئن هستم که می‌تونن در محیط خانواده به فرزندان یاد بدن که چه گونه مسئول باشن. و احساس مفید بودن و این که ممکنه دیگران به ما احتیاج داشته باشن (نه این که ما همیشه به دیگران احتیاج داشته باشین) میتونه که بچه‌ها رو شاد کنه و به زندگی‌ یه معنی بده.



۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

پیتزا با نان لبنانی



چند شب پیش من مهمون داشتم و برای شام نون لبنانی خریدم، توی خونهٔ ما نون لبنانی اصلا مصرف نمی‌شه و از اون شب هم هنوز چند تایی‌ توی یخچال داشتم، فکر کردم که خوبه باهاشون پیتزا درست کنم.
پیتزای خیلی‌ اسون:
- ۱ عدد نون لبنانی
- ۱۰۰ گرم پنیر پیتزا
- ۲۰ گرم پنیر فتا (نصف قوطی کبریت)
- ۵ عدد قارچ شسته و هلالی خورد شده
-۳ تا ۴ قاشق غذاخوری خامه (انتخابی)
- ۶ عدد زیتون
- ۶ قاشق غذا خوری سوس گوجه فرنگی‌
- ۳ پره هم گوجه فرنگی‌ خشک که در روغن زیتون خوابیده (sun dried tomatoes)

فر رو روی درجه ۱۸۰ سانتیگراد تنظیم می‌کنیم


نون لبنانی این قبلیت رو داره که ۲ تیکه هست یعنی‌ اینکه قسمت‌های زیر و روی نان از هم جدا میشن برای این پیتزا احتیاج به این داریم که با یه قیچی تمیز این ۲ قسمت رو تا وسط نان از هم جدا کنیم (نان به شکل یه کیسه در میاد که دهانش باز هست). تا حد امکان نباید بذاریم که نون سوراخ یا پاره بشه.
پس از باز کردن دهان نون داخلش خامه و ۱/۳ از پنیر پیتزا رو میریزیم. ۲ دهانه نون رو به روی هم میذاریم.
روی نون رو با سوس گوجه میپوشونیم. ۱/۳ دیگه از پنیر پیتزا رو روش میپاشیم
سپس به خورد کردن بقیه مواد میپردازیم و روی نون میچینیم به طوری که از هر یک از مواد به طور تقریبا مساوی روی نون پخش بشه.
پیتزا رو به مدت ۱۰ دقیقه توی فر که از قبل گرم شده میذاریم، پس از ۱۰ دقیقه پیتزا رو از تو فر در میاریم و ۱/۳ آخر پنیر پیتزا رو روش میپاچیم و کمی‌ نمک و فلفل سیاه و اویشن روش میدیم و برای ۱۰ دقیقه دیگه میذاریم تو فر.
اووووممممممممم چبوی خوبی‌.... پیتزا حاضره، نوش جان
کسانی‌ که در ایران هستن بجای نون لبنانی از نون لواش می‌تونن استفاده کنن به اینترتیب که ۲ عدد نان لواش رو که کناره‌های خمیرش رو کندیم به روی هم قرار میدیم و روی لایه زیری ۱/۳ پنیر و خامه میدیم ودومین نون لواش رو میذاریم روش و بقیه به ترتیب بالا.


سفر به قطب جنوب



هاها دیروز از توی رادیو یک چیز خیلی‌ جالب شنیدم:
یک برنامه تبلیغی بود راجع به سفر به قطب جنوب که این سفر از سیدنی در استرلیا شروع می‌شه و کلا ۱۲ ساعت طول میکشه ۶ ساعت رفت، ۶ ساعت برگشت، و هیچ توقفی هم نداره !!!!!!!!!!!!!!! با هواپیما میرید روی قطب  از بالا عکس میندازین و دوباره برمیگردین سیدنی، و بلیط‌های این سفر از $۹۰۰ شروع می‌شه.
سفر خوش.....
داشتم فکر می‌کردم که مسافر‌های این پرواز چه کسانی‌ می‌تونن باشن؟ و چند درصد آدما از این نوع سفر خبر دارن؟
مسافرینش از تینیجر‌ها (۱۳ تا ۱۹ ساله) که فکر نمیکنم باشن، از سنین ۲۰ تا ۴۵ ساله‌ها هم مطمئناً ترجیح میدان که بقیه جاهای دیدنی دنیا رو ببینن، می‌مونه یه درصدی از آدمای مسن که همهٔ جای دنیا رو دیدن و نمیدونن که با پولشون چی‌ کار کنن و می‌رن بالای قطب جنوب یا این که باید خیلی‌ کنجکاو باشی‌ که به این سفر بری ، تازه اگر هم که از روی کنجکاوی بری ۲ دقیقه رو آسمون قطب بودن که کافی‌ نیست !!!!!!!!!!! تا اونجایی که من میدونم سفر تحقیقاتی‌ با مشاهدهٔ ۴۰۰۰ پایی‌ از توی هواپیما نمی‌شه......
پس آخه این پرواز برای کیاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!


۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه


عصاره مرغ یا گوشت chicken stock



آب مرغ یا گوشت بسیار مفید است و برای پختن خیلی‌ از غذاها می‌شه ازش استفاده کرد، به خصوص برای پختن غذای کودک
طرز تهیه آب مرغ یا گوشت:
- یک عدد مرغ درسته (که کاملا شسته و تمیز شسته باشد)
- یه بسته جعفری (حدود ۱۰۰ گرم)
- یک عدد پیاز درشت
- ۲ عدد هویج
- یک عدد سیب زمینی‌ بزرگ
- ۲ عدد کدو
- یک بوته سیر
-نصف یک استکان برنج (پاک شده و شسته شده)
- ۲ ساقه کرفس (شسته شده و کمی‌ خورد شده)
- نمک و مقدار خیلی‌ کمی‌ فلفل
یک قبلمهٔ خیلی‌ بزرگ که تمام این مواد در اون جا بشن رو برمیداریم و کلّ این مواد رو با هم میذاریم آب به حدی اضافه می‌کنیم که تقریبا روی مواد رو بپوشونه بعد قابلمه رو میذاریم سر چراغ با حرارت زیاد تا جوش بیاد. بعد زیرش رو کم می‌کنیم و میذاریم که با حرارت کم بجوشه. مواد باید کاملن پخته بشه به حدی که سبزیجاتش له میشن.
وقتی‌ که کاملا پخت و آب درون قابلمه تقریبا نصف شد زیرش رو خاموش می‌کنیم و میذاریم یه مقداری خنک بشه سپس یه آبکش با دانه متوسط بر میداریم روی یه قبلمهٔ دیگه میذاریم و محتویات قابلمه ۱ رو درون آبکش میریزیم تا یک محلول صاف ازش در بیاید و تفاله‌ها رو میریزیم دور، مرغش رو میتونیم سالاد کنیم.
این محلول بسیار مقویه چون عصارهٔ تمام مواد بالاست. این عصاره رو میتونیم که در ظرفهای کوچیکتری ریخته و در فریزر نگهداریم و هر وقت که لازم داشتیم ازش استفاده کنیم.
این محلول در انواع سوپ، خورشت، برنج (برنج‌های قاطی‌) می‌شه استفاده کرد.
این عصاره رو می‌شه با گوشت هم درست کرد اگر گوشت با استخون باشه به مراتب بهتره.


- hit it off = like each other immediately
آنی‌ از هم خوش شون اومدن
- biuld bridges = create relationships
ساختن پل ارتباطی‌
- fall in love = begin to love someone

عاشق کسی‌ شدن
- love at first sight= first time love/attraction
عشق با اولین نگاه
- hung up with someone = foolishly in love


- on the rocks = likely to fail (in relationship)
به مشکل بر خوردن در ارتباط
mend your fences = repair relationship
سعی‌ در بهبود یک رابطه
-turn back the clocks = to make things as they were in the past
(به گذشته برگشتن (جبران کردن 
- make up for lost time = do things that you were not able to do it.
جبران کردن
all along = the whole time
همیشه
- have itchy feet = want to travel
(اهل گشت و گذار (یک جا بند نبودن
 - set off /set out = start going somewhere


- show someone the door = make someone leave
کسی‌ رو بیرون کردن
- tear yourself away = to force yourself to leave someone or something
کندن از کسی‌ یا چیزی
- lay over = to stop in place while traveling


نسل من - نسل تو



یادم میاد که شنیده بودم که هر ۲۵ سال یک نسل حساب می‌شه در نتیجه تفاوت بین سلیقه، عقیده، ارزش ها،.... هر ۲۵ سال تغییر می‌کنه.
پدران و مادران ما تلاش میکردن که مانند پدران و مادرانشان بیسواد یا کم سود نباشن، حقوق اولیه مدنی یک انسان رو بشناسن و تقاضا کنن ببینن که تمدنهای دیگری غیر از تمدن چند هزار سالهٔ گرد و خاک گرفته ایران هم هست. تکنولوژی رو به ایران بیارن و پا به دنیای مدرن اما خیلی‌ خیلی‌ محدود شده بزارن.و همین تغییرات باعث سر در گمی بیشتر و درگیری در تحولات ماندگار و تاثیر گزارتری شد. به حدی در گیر شدن که فرصتی برای شناخت خیلی‌ چیزها نداشتن و وقتی‌ گردباد فرو نشست همهٔ تعاریف عوض شده بودن و اونا هم چاره‌ی نداشتن غیر از پذیرفتن و هم آهنگ شدن.
نسل بعد از اونا هم که شاید دوران به همان اندازه پر هیاهو رو تجربه کردن، آشنایی با اسلحه، شهادت، بهشت،معلولیت،....
نسل ما نسل بعد از ۲ بحران سنگین است، ما شکر گذار بودیم و مدیون و مسول بودیم. به همه سختگیری‌ها به چشم یک باید نگاه میکردیم و مطیع بودن بهمون تاکید میشد، نهایتا شاید گله‌مند از پدر و مادر که چرا ما جزو اون کسانی‌ نبودیم که بار خود رو طی اون چند سال بستن......زمان ما زمانی‌ بود که تازه مفهومی‌ به اسم شبکه مجازی شوکوفه زد که این امکان رو بهت میداد که دوستانی غیر از دوستان مدرسه و دانشگاه رو بشناسی، تازه خریدن کامپیوتر داشت زنده میشد، مردم یواش یواش فرصتی داشتن که برای پول و آینده شون برنامه ریزی کنن، ....
و این قضیه به قدری به سرعت پیشرفت که تعریف یک نسل به جای ۲۵ سال شد ۵ سال، حالا دیگه خواهر و بردار من، من رو قدیمی‌ میدونه، عقایدش زمین تا آسمون با من فرق داره، معیار‌های زندگیش، انتخاب دوست، نحو برخورد با مسائل،در خواست حق و حقوقش در زندگی‌، قبول و فریاد زدن "من" چیزی که هچوقت در ایران معنی‌ نداشته، در اختیار داشتن  تکنولوژی و استفاده زیاد از اون،به بازی نگرفتن پدر و مادر و تصمیم گیری بدون دخالت دادن تصمیم اونا، چیز هایه که باورش مشکل است اما واقعیت داره.
و من مطمئن هستم که با وجود همه نارضایتی‌‌های که از این نسل می‌شه اونا می‌تونن که تغییرات مثبتی رو برای ایران به ارمغان بیارن، اینا نسلین که تحمل سختی و مشکلات رو ندارن. مفهوم ندارم، نمی‌شه، نمیتونم رو درک نمیکنن. از نظر اونا همه چیز باید اونی‌ باشه که براشون آرامش و شادی میسازه.اما به این معنی‌ نیست که تنبل هستن نه بلکه نسلی هستن که فرصت کافی‌ داشتن که بخونن، بدونن، ببینن و بشنون و به دنبال خواسته‌هاشون باشن. این نسل به دنبال پیدا کردن روش رسیدن به هدف هست پس می‌تونن که هر کسی‌ رو متقاعد کنند، و هر مانعی رو از پیش رو بردارن.
خوشا به حالتون و موفق باشین.



۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه


فرزندانی ایرانی یا اینجایی؟



امروز تو هپروت بچه و تربیت بچه بودم و داشتم به این فکر می‌کردم که ما بچه مون رو چه جوری باید بار بیاریم؟ ماهایی که بچه نداریم و و خیلی‌ وقت هم نیست که خارج از ایران زندگی‌ می‌کنیم، هنوز خودمون داریم تلاش می‌کنیم که بفهمیم فرهنگ اینا چیه و چه جوری زندگی‌ می‌کنن. از طرفی‌ خوب نمی‌شه ۱۰-۱۵ سال هم صبر کرد تا حسابی‌ جا بیفتی که بعد بچه دار بشی‌!!!!!
اینجا اکثر خانواده‌های رو که دیدم یا شنیدم عقیده بر این دارند که بچه‌هاشون رو باید به روش و طبقه اصول ارزشی ایران پرورش بدن به خصوص فرزندان دخترشون رو ولی‌ واقعا این روش درستی‌ هست؟
خوب اینجا خیلی‌ مرسوم هست که بچه هارو از طرف مدرسه بقول ما میبرن اردو‌های چند روزه یا حتا درمدرسه یا دانشگاه شاید مجبور بشن که بچه‌ها چند وقتی‌ رو برای یک پروژه درسی‌ از کشور یا از شهر خودشون خارج شن و پدر و مادر‌ها مخالفت می‌کنن یا مثلا این که حتا بچه‌های کوچیکتر برنامهٔ پیژامه پارتی دارن یعنی‌ این که بچه‌ها همه می‌رن خونه یه نفر از دوستاشون و شب رو اونجا میمونن و پدر و مادر‌های ایرانی‌ باز هم مخالفت می‌کنن.
جالب اینجاست که این خانواده‌ها ترجیح میدن که جانب احتیاط رو بگیرن و اصلا کاری به باید‌ها و فرهنگ و پروسه تحصیلی‌ بچه‌هاشون نداشته باشن و فقط میگن که نه اون کار اشتباهه و ما به بچه مون اجازه نمیدیم که شب بیرون از خانه بمونه و یا فلان کار رو بکنه و اصلا هم کاری به این ندارن که این تصمیم چه واکنشی از طرف بچه و جامعه اطراف اون در مدرسه یا دانشگاه میتونه داشته باشه.
سختگیری و کنترل در اینجا باید به اندازه ایران باشه؟ یا حتا در مورد لباس پوشیدن، آرایش کردن، دوستان و هم کلاسیهای دختر و پسری که با جنس فرزندشون متفاوته؟ و آزادی‌های که برای فرزندمون قائل میشیم تا چه حد باید  باشه؟
سوالی‌ که برای من همیشه هست اینه که این پدر و مادرها اصلا به خودشون این زحمت رو دادن که دور بر خودشون رو یه نگاهی‌ بندازن و دریابن که کجا تصمیم گرفتن زندگی‌ کنن؟ و اصلا جواب این سوال رو پیدا کردن که به چه دلیلی‌ ایران رو ترک کردن و تصمیم به زندگی در یک کشوری گرفتن که با همه چیزش مشکل دارن.
نمیدونم من فرزندی ندارم شاید اگر روزی بچه داشته باشم نظرم جور دیگه باشه نمیدونم ولی‌ الان این رو مطمئن هستم که اگر بخوام بچه‌ام رو به روش ایران تربییت و کنترل کنم باید برگردم ایران چون وقتی‌ که من پذیرفتم که اینجا زندگی‌ کنم و این حق رو برای خودم قائل میشم که از آزادی‌های که در ایران حسرتش رو داشتیم استفاده کنم پس باید برای فرزند خودم هم حقوقی متفاوت با بچه‌های داخل ایران قائل بشم.
و این یک واقعیت هست که بچه من دیگه یک ایرانی‌ نیست و نخواهد بود، چون از کودکی در یک فرهگ متفاوت رشد خواهد کرد، حتا اگر من تمام تلاش خودم رو هم بکنم که یک ایرانی‌ تمام عیار باشم ولی‌ بچه من هرگز مثل من نخواهد شد. ممکن است که زبان مادری خود رو که فارسی‌ باشه بشناسه و با اون در محیط خانواده حرف بزنه (به سختی) ولی‌ اصول فکری و نوع نگرش به زندگی‌ و فرهنگ قالبش حتما به آدمهای اینجا نزدیکتر خواهد بود.
شاید این برای ما خیلی‌ خوشایند نباشه ولی‌ واقیعتی ایست غیر قابل انکار.



۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

تسلیت



امروز صبح ما با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدیم و هر ۲ تامون خیلی‌ هول کرده بودیم چون بخاطر اختلاف ساعتی‌ که ما با کشورهای دیگه داریم معمولان تا قبل از ۳-۴ بعد از ظهر تلفن خاصی‌ نداریم و اگر هم کسی‌ از اینجا با ما کا داشته باشه خوب به موبایل زنگ می‌زنه. اون هم اون موقع صبح.
مطمئناً تلفنهای صبح زود یا نصفه شب هیچ وقت خبر خوبی‌ برای آدم نداره، متاسفانه بهمون خبر دادن که مادر بزرگ پدری علیداد فوت کرده، البته سنی‌ ازشان گذشته بود ولی‌.................. الان ۲-۳ ساعتی‌ از شنیدن این خبر گذشته و ما یک کمی‌ آروم شدیم حیوونی علیداد که سر کار نرفت اینقدر گریه کرده که چشاش باز نمی‌شه، الان هم به زور مجبورش کردم که سعی کنه یه ذره بخوابه شاید که آرومتر بشه.
لعنتی دور بودن و شنیدن این خبرا خیلی‌ خیلی‌ سخت تره این غصه‌ها مثل یه غده دردناک عفونی‌ می‌شه که درمان نشه و برای همهٔ عمرت اذیتت می‌کنه انگار که هیچ وقت خوب شدنی نیست....
نمیدونم بعضی‌ وقتها فکر می‌کنم که ما اینجا چی‌ کار می‌کنیم چرا نباید توی شهر خودمون در کنار عزیزامون باشیم ولی‌ وقتی‌ به برگشتن فکر می‌کنم باور دارم که تصمیم درستی‌ نیست چون دیگه ما نمیتونیم که اونجا هم زندگی‌ کنیم دور از جون همهٔ شما، نسل ما که مجبور اینجوری زندگی‌ کنه عین چوب دو سر طلا است نه میتونه ایران بمونه و نه اینجا آرامش واقعی‌ پیدا می‌کنه.....


۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

سال نو در شرکت



این روزا عین آخرین روزهای اسفند همه مردم در حال خرید هستن. همه جا پر از رنگ و نور است. خیلی‌ قشنگه. توی بعضی‌ محله‌ها خونه‌های هستن که از ۱ ماه پیش شروع به تزیین حیات و خونه میکنند تا شب کریسمس که از طرف شهر داری از این محله‌ها دیدن می‌شه و از بین اونا یکی‌ از خونه‌ها برنده می‌شه. و تقریبا از یک ماه قبل از کریسمس مردم هر شب بعد از این که هوا تاریک می‌شه و این خونه‌ها چراغ‌ها یه رنگینشون را روشن می‌کنن جمع میشن و شادی می‌کنن، بچه‌ها بازی‌ می‌کنن.....
این روزا من همش به یاد ایران و عید نوروز هستم. همه شور و هیجان این آدما برای من تبدیل به حسرت و آه می‌شه هر چند که سعی‌ می‌کنم من هم در شادی اینا شریک باشم.
یادش به خیر عید پس پیارسال سال تحویل به وقت اینجا ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر بود، و من و علیداد سر کار بودیم اون سال اولین سالی‌ بود که ما خونه نبودیم موقع سال تحویل و این برای من اصلا قابل قبول نبود اولش میخواستیم که مرخصی بگیریم ولی‌ بعدش فکر کردیم که باحال می‌شه اگه ما عید رو ببریم شرکت.
خلاصه ۱-۲ روز قبل از سال تحویل علیداد یه ایمیل به مدیرعامل شرکت زد و براش همه چیو توضیح داد و در عین حال ازش اجازه خواست که بتونیم مراسم، نوروز رو اونجا برگزار کنیم، و اون هم قبول کرد.
جای شما خالی‌ ما هم بساط سفره هفت سین رو برداشتیم و رفتیم شرکت. هههههیهه با مزه اینجا بود که اون سال سبزه من نگرفت و من در بدر به دنبال سبزه بودم مغازه‌های ایرانی‌ هم یادم نمیاد دقیقا ولی‌ هر چی‌ بود که از اونا هم آبی‌ گرم نشد، اینجا یه سری آب میوه فروشی هست به اسم بوست که یکی‌ از از چیزایی‌ که درست میکنه آب جوانه گندم هست در نتیجه توی مغازه همیشه یه سینی سبزه گندم وجود داره پیش خودم گفتم خوب میرم یه ذره ازشون میگیرم (میخرم) با کلی‌ شادی و همراه با یک لبخند زیبا رفتم جلو و گفتم من از این سبزه‌ها می‌خوام، فروشنده گفت که با چی‌ قاطی‌ کنم براتون ؟هههههه من هم خندم گرفته بود گفتم من خالی‌ می‌خوام
یه ذره من ونگاه مبهوتی کرد ووو طبقه عادت هیچی‌ نگفت گفتم من آبش رو نمی‌خوام خود سبزه رو می‌خوام، اینو که گفتم دیگه رسما منو چپ چپ نگاه میکرد و مونده بود که چی‌ بگه با کلی‌ من من گفت همینجوری نمیتونیم بدیم اگر بخواهین با سینیش بهتون میدیم.
پیش خودم گفتم چه بهتر تازه سفره هفت سینم خوشگل تر هم می‌شه، گفتم باشه چقدر می‌شه؟ گفت ۳۰ دلار.
این دفعه نوبت من بود که با تعجب نگاش کنم ۳۰ دلار ......
گفتم ممنون و با حال گرفته اومدم بیرون تو فکر بودم که چی‌ کار کنم که یه دفعه به ذهنم رسید که از چمن توی باغچه می‌شه استفاده کرد. هههههههه.
تازه ماهی‌ قرمز هم نداشتم که روز سال تحویل زمان ناهار با علیداد رفتیم خرید و از مغازه حیوون فروشی ماهی‌ هم خریدم. هیییییییییییییی دیگه سفرم کامل بود بقیه چیزا رو از قبل داشتم.
علیداد هم نشست و یک سری اطلاعات راجع به عید نوروز به انگلیسی پیدا کرد که لحظهٔ سال تحویل رو با شکل و توضیحات علمی‌ نشون میداد و همینطور توضیح راجع به آداب و رسوم ما از ۴شنبه سوری تا ۱۳ بدر خیلی‌ باحال شد و صبحش که رفتیم سر کار برای همهٔ کارمندان شرکت ایمیل کرد و همرو سر ساعت ۴:۳۰ دعوت کرد سر سفر هفت‌سین.
یک کار باحال دیگه هم این بود که از یکی از دوستان که در منزل تلویزیون ایرانی‌ داشت خواستیم که گوشی موبایلش را بذاره دم بلند گو و ما بهش زنگ زدم و لحظهای که توپ سال تحویل در رفت رو از توی موبیل شنیدیم، همهٔ بچه‌های شرکت وقتی‌ صدای توپ رو شنیدن مثل سال نو خودشون پایین و بالا میپریدن و میگفتن سال نو مبرک وهمدیگه رو ماچ میکردن به علیداد گفتم اینا هم از فرصت برای ماچ بازی‌ استفاده می‌کنن. ههههه
خیلی‌ خوب بود جای همگی‌ خالی‌، و جالبیش اینجا بود که برای اونا خیلی‌ عجیب بود که ما هر سال زمان سال تحویلمون تغییر می‌کنه چون مال اونا همیشه ساعت ۱۲ نصفه شب هست. همش میگفتن وای خوش به حالتون که همچین مراسمی دارین و راجع به هفت سین خیلی‌ کنجکاو بودن و ما تک تک هفت تا سین رو براشون تعریف کردیم. البته بماند که من طبق هر سال نو اینقدر گریه کرده بودم که چشام وا نمیشد..........





الان داشتم به یکی‌ از دوستام فکر می‌کردم که الان باید با حال نذار از فرودگاه بر گرده خونه. آخه رفته بوده که پدر و مادرش رو بدرقه کنه که برمیگشتن ایران، اومدنشون خیلی‌ خوبه ولی‌ برگشتنشون....... به خصوص همون موقع که دارن می‌رن و تو باید برگردی توی خونه بدون پدر و مادر :( دیشب من بهش گفتم که از راه فرودگاه بیاد اینجا پیش من، ولی‌ قبول نکرد. امیدوارم که همه چی‌ خوب پیش بره. خوبه که باز فردا میره سر کار.


نرم کننده قوی deep conditioner



امروز من خودم یه نرم کنندهٔ موی باحال پیدا کردم و امتحان کردم خیلی‌ عالی‌ بود اگه دوست داشتین شما هم امتحان کنین. موهای من خیلی‌ خشک شده و به خصوص نوک مو خیلی‌ خیلی‌ خشکه. و با این نرم کننده کلی‌ موهام نرم شدن هووورراااااا
مواد تشکیل دهنده:
- ۳قاشق غذا خوری روغن زیتون
-۳ قاشق غذا خوری عسل
مواد رو با هم مخلوط می‌کنیم تقریبا عسل باید در روغن حل بشه. سپس یه حولهٔ قدیمی‌ رو روی شونه میندازیم یا یه بلوزی که به درد نمیخوره میپوشیم که کثیف نشه.
موها رو از فرق جلو تا پشت به ۲ دسته مساوی تقسیم می‌کنیم و با کلیپس از هم جدا می‌کنیم. از یک طرف سر شروع می‌کنیم با انگشت دسته باریکی مو رو از دسته اصلی‌ در میاریم و با انگشت یه مقدری از مخلوط عسل و روغن زیتون رو ابتدا به نوک مو و سپس به ریشه و در آخر به ساقه مو میمالیم. به جای انگشت میتونیم از برس رنگ مو هم استفاده کنیم، این روش رو ادامه میدیم تا تمام مو و سر آغشته به این مخلوط بشه بعد با یک کلیپس همهٔ مورو گرفته و به روی سر وصل می‌کنیم. یه کلاه حمام سر می‌کنیم یا اگه کلاه در دسترس نبود میتونیم یه کیسه نایلونی رو از یه طرف قیچی کنیم که بشهٔ مستطیل و به سر ببندیم. یه حوله کهنه رو کمی‌ نم دار می‌کنیم و میذاریم توی میکروو به مدت۱ دقیقه وقتی‌ که گرم شد روی کلاه (روی سر) میبندیم. این باعث می‌شه که جذب و در نتیجه عمل کرد نرم کننده بیشتر و سریعتر می‌شه. هر وقت که گرمای حوله از بین رفت این عمل گرم کردن رو تکرار کنید تا ۱۵ دقیقه سپس اجازه بدین که ۴۵ دقیقه هم بگذره (این بار بدون گرما) در مجموع باید ۱ ساعت بشه، سپس موها رو با یک شمپوی خیلی‌ ملایم میشوریم و بعدش یه کم نرم کنند معمولی‌ به موها می‌زنیم و آب میکشیم.

یک نکته رو باید در نظر داشت که تاثیر این مواد از مواد شیمیایی کمتر است و هیچ وقت با یک بار مصرف نتیجه ۱۰۰% نمیده بلکه باید برای چند بار در طی‌ ۱-۲ ماه این مواد طبیعی رو استفاده کرد.
  


۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

-come to the table = have a meeting to discuss about the problem or make an agreement
سر میز مباحثه نشستن
-hammer something out= to create an agreement solution
(میخ رو کوبیدن (نتیجه دلخواه رو گرفتن

-put your cards on the table= explain what you think or want
کارت رو رو کردن یعنی‌ نظر دادن و بیان یه فکر یا خواسته

-be on the fence= be undecided
دو دل بودن، تصمیم نگرفتن

-draw the line at doing something=to decide not to do something
خط قرمز گذاشتن، محدودیت قائل شدن

-have a heart gold = generous
مهربون

- have heart of stone = cruel
قلبی از سنگ داشتن

-a man of few words = person who does not talk unnecessary
حکایت از کم گو و گزیده گو

- have thick skin = not to sensitive to personal criticism
پوست کلفت بودن

- full of yourself
خود خواه

-a tough nut = difficult problem
مسالهٔ سخت

-come up with something = find solution
به نتیجه رسیدن

- make a magic wand = solve problem with no or short effort
اجی مجی‌ کردن یعنی‌ خیلی‌ راحت یه مشکلی‌ رو حل کردن

- in dire strait = in extreme danger
در خطر بودن



همسرداری



یه چند وقتی‌ هست که داشتم راجع به این موضوع فکر می‌کردم که چقدر دوست دارم این مطلب رو که همشون از تجربیات دیگرون نتیجه گرفته شده رو با بقیه تقسیم کنم.
متأسفانه آمار طلاق در ایران روز به روز بیشتر می‌شه به خصوص در سالهای اولیه زندگی‌ زوج‌های جوان، امیدوارم که این نکات ریز و ظریف بتونه به اونا کمک کنه با توجّه به این که چند تاییش هم خیلی‌ با عرف و تربیت ما یکسان نیست ولی‌ وقتی‌ مفیده چرا باید کله شقی و مقاومت کنیم؟:
- فرصت شناخت به هم دیگه بدین حتا کسانی‌ که قبل از ازدواج با هم دوست بودن یا فامیل بودن چون شناخت در زندگی‌ مشترک و زیر یه سقف خیلی‌ فرق می‌کنه.
-پرتوقع و زود رنج نباشید

-بعد از ازدواج مبنا  رو بر روی ماندن و ادامه دادن در کنار همسر بگذارید (اینفکر رایجی است خیلی‌ از جوانان ازدواج رو یه امتحان می‌دونن و فکر میکنن خوب اگه خوب نبود طلاق میگیرم)
- به همدیگه احترام بذاریم
- به هیچ عنوان به هیچ عنوان در موقع ناراحتی‌ و عصبانیت پای پدر و مادر و خواهر و بردار طرف مقابل رو بمیون نکشید

- از اینکه مرتب به طرف مقابل یادآوری می‌کنید که دوستش دارین خجالت نکشین. (روزی چند بار)برای خیلی‌‌ها سخته که این کلمه رو بلند بگن ولی‌ این هم مثل بقیه کارا با تمرین تبدیل به یه صفت می‌شه. یا خیلی‌ وقتها ما فکر می‌کنیم خوب با توجه به کارهایی که می‌کنیم همسرمون خودش باید بفهمه که ما دوستش داریم. نه نه نه باید درست و شمرده و با صدای محکم که از اعتماد به نفستون هست به همسرتون بگین "عزیزم دوست دارم" و قربون صدقه برین. هیچ اشکالی‌ نداره بخدا درسته اولش خیلی‌ سخته، آدم روش نمی‌شه، با شخصیتت هم آهنگ نیست،..... همهٔ اینا درست ولی‌ باید تمرین کنید و این کارو بکنید نمیتونین تصور کنین که این کار واقعا چه تاثیر معجزه آسایی داره.
- ناز و نوازش و بوسیدن یادتون نره. از هر زمانی‌ برای این کار استفاده کنین. نمیدونین که وقتی‌ همسرتون مشغول کار یا داره تلویزیون نگاه می‌کنه یا یه چیزی میخونه یا داره آشپزی می‌کنه،..... اگه شما برید و آروم طوری که مزاحمتی براش نباشه و طوری نباشه که اینجور استنباط بشه که شما میخواین حواس طرف رو بخودتون جلب کنین به این دلیل که حوصلتون از اون کاری که طرف داره می‌کنه سر رفته.
باید بوسیدن و نوازشتون در واقع مثل یه تایید یا خسته نباشی‌ گفتن باشه. لمس کردن بوسیدن و بویدن تاثیر زیادی بر روی طرف مقابل و همینطور بر روی خودتون داره.
- اگر به هر دلیلی‌ رفتار یا گفتار همسر شمار رو ناراحت کرد در موقع عصبانیت یا ناراحتی‌ به هیچ عنوان راجع به اون موضوع صحبت نکنید. بعد از کمی‌ آروم شدن باید فکر کنین که چه جوری صحبت رو شروع کنین. من خودم هیچ وقت از حاشیه رفتن خوشم نمیاید پس فکر میکنم‌ که بهتره مستقیما بریم سر اصل مطلب اما:
نه با ناراحتی‌، نه با عصبانیت، نه با قهر، برای شروع باید اینطوری بگیم:
عزیزم میتونیم راجع به یه موضوعی که من رو یه کمی‌ اذیت می‌کنه صحبت کنیم؟؟؟؟؟ یا بگیم‌ای کاش تو میتونستی راجع به این موضوعی که منو ناراحت یا عصبانی‌ کرده بهم کمک کنی‌!!! و وقتی‌ که طرف جواب مثبت داد شروع کنید اگر جواب نداد نباید حرفی‌ زده بشه. و نحوه بیان موضوع باید به گونه باشه که از لحنتون و کلماتی که به کار میبرین به هیچ عنوان سرزنش، انتقاد، عصبانیت، و توهین هویدا نباشه. باید مشکل رو مطرح کنین نه این که به شخص حمله کنین.
-وقتی‌ که همسر کاری رو انجام میده (چه ما ازش خواسته باشیم چه خودش انجام داده باشه) و نتیجه مطلوب ما نباشه به هیچ عنوان در اولین واکنش نباید ناراحتی و عصبانیت خود رو نشون بدیم.
اول از همه باید به خاطر کاری که انجام داده ازش تشکر کنیم اگر این تشکر همراه با بوسیدن و لبخند باشه که دیگه بهتر. بعد از این که طرف خستگیش در رفت و آروم شد باز هم با عبارت "میتونا یه پیشنهاد بدم؟" شروع کنید.
پس یعنی‌ این که همیشه به خاطر کاری که همسرمون برامون آنجام میده باید تشکر کنیم حتا اگر اون چیزی نباش یکی ما توقع داشتیم. (یعنی‌ این که تو ذوق یکی‌ زدن خیلی‌ اشتباه)
- از انتقاد کردن مستقیم به شدت باید بپرهیزیم. این باعث می‌شه که شخص در موضع دفاعی قرار بگیره و اصلا نتیجهٔ مطلوبی از صحبت‌ها به دست نمیاد. بهتره اینجوری بگیم که :" می‌تونم یه پیشنهاد راجع به ..... موضوع بدم؟" و خیلی‌ بهتر خواهد بود اگه اون انتقاد رو راجع به هر ۲ تون به کار ببرید، یا این که به طور غیر مستقیم با آوردن مثل از دیگرون اون مشکل رو براش نمونه سازی کنین بدون این که اشاره کنین که حواست باشه و دارم به در میگم که دیوار بشنوه.
- همیشه همسرتون رو تشویق کنین و بهش نشون بدین که بهش افتخار می‌کنین، این رو هم باید مثال عبارت دوستت دارم با صدای بلند به طرف بگین.
-هیچ وقت هیچ وقت همسرتون رو با همسر دوستان و آشنایانتون مقایسه در جهت منفی‌ نکنین.
- به خانواده همسرتون احترام بذرید حتا اگه اونا به شما اون احترامی که باید نمیذارن.
-هیچ وقت همسرتون رو به خاطره مقام، شغل، درامد، خانواده، محل تولد،.... مسخره نکنین.
- و از همه مهمتر این که شما با هم در یک گروه هستید نه در گروهای مقابل هم یعنی‌ این که با هم رقابت نکنید، رفاقت کنید.
- هیچ وقت همدیگر رو در مقابل دیگران تحقیر، مسخره نکنین و اگر راجع به موضوعی با همسرتون توافق ندارین اون هم در حضور دیگران بهتره که سکوت کنین.
-اگر با همسرتون با حرف زدن عادی نمیتونین به نتیجه و توافق بر سر موضوعی برسین بهتره که یه قلم و کاغذ بردارین و هر ۲ با کمک هم دیگه موضوع مورد بحث رو بالای صفحه بنویسین و ۲ ستون مزایا و معأیب درست کنین و به ترتیب هر کدومتون توی اون سوتونها رو با دلیل خودتون پر کنین و به هر دلیل یک امتیاز مثبت و منفی‌ بدین اگر جمع هر ۲ ستون عددی مثبت بود که خوب اون کار یا تصمیم باید انجام بشه ولی‌ اگر منفی‌ بود نباید آنجام بشه.
مزیت این کار اینه که نتیجهٔ نهایی به اسم هیچ کس تموم نمیشه (یعنی‌ عبارت"دیدی من گفتم...)حذف می‌شه و هر کس به اندازهٔ مساوی در تصمیم گیری نقش داشته.
- از عبارت "همشه همینجوری، همهٔ مردها یا زنها اینجورین" به شدت دوری بشه
- اگر فکر می‌کنین که با گفتن یه مطلبی که شماره رو ناراحت کرده یا عصبانی‌ ممکن که اوضاعی بد تر بشه بهتره که با جاش از نوشتن نامه استفاده کنید، نوشتن باعث می‌شه که اون ناراحتی‌ و عصبانیت رقیقتر بشه و همینطور موقع نوشتن معمولان از کلمات مودبانه تری استفاده می‌شه
-اگر اشتباهی‌ انجم دادین باید روراست بگین و معذرت خواهی‌ کنید. در هیچ زمینیه‌ای پنهان کاری نکنید. پنهان کاری همشه باعث رشد حس شک میشه
- همشه صدیق و راست گو باشین حتا اگه به ضررتون باشه.
- به همدیگه اعتماد کنید و به هیچ عنوان سعی‌ نکنین که با افکار یا پیدا کردن شواهد خیانت رو ثابت کنین یا باور کنین. نمیگم که خودتون رو به کوچه علی‌ چپ بزنین نه منظورم اینه که کج خیالی نکنین.
- بیشتر از این که زن و شوهر باشین با هم رفیق باشین و این زمانی‌ به وجود میاید که هر دو طرف به هم ثابت کنن که امین همدیگه هستن و قصد ندارن از اعتماد هم دیگه سو استفاده کنند و به قول معروف آتو از هم بگیرن.
-از حرف زدن با هم نترسین، سعی‌ کنین یاد بگیرین که نیاز ها، رویا ها، توقعات خود رو برای همسرتون تعریف کنین و این تصور که همسرتون خودش باید همچی‌ رو بدونه یه اشتباه بزرگه.
- همیشه همسر و فرزندان تون رو به بقیه ترجیح بدین.
اگر پیشنهادی دارین خوشحال میشم که به این لیست اضافه بشه.