۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

واقعیت کشورهای دیگه‌ای که ایرانیها حسرت زندگی‌ در اونجا رو میخورن



از هفتهٔ پیش از طرف شهرداری محلّه یک سری کارت دعوت فرستاده بودن دم خونه‌ها برای دیدن فیلم توی پارک محل اون هم مجانی‌!!!! در عرض ۳ هفته شنبه شب توی ۳ تا پارک یک محل ۳ تا فیلم مختلف پخش می‌کنن.
هفتهٔ پیش رو نرفتیم ولی‌ امشب رفتیم جای همگی‌ خالی‌ شب خوبی‌ بود، کارتون "بلت" رو نشون میدادن، یه پردهٔ بزرگ بود با کیفیت صدای خوب، ملت هم خیلی‌ مرتب و منظم از فاصلهٔ ۳-۴ متری پرده شروع کرده بودن به بساط پهن کردن و نشستن، خوابیدن و فیلم تماشا کردن، خلاصه همه کلی‌ حال کردن، چون اولا مجانی‌ بود چون همین فیلم رو اگه میخواستن برن سینما باید حداقل ۲۰ دلار پیاده می‌شدن، دوما این که خوب همهٔ خانواده دور هم جمع بودن و هم پیکنیک بود هم فیلم، هوای خوب، جای قشنگ، بی‌ هزینه، بدون جنگ اعصاب،....
من هم که نزده می‌رقصم...، از وسط فیلم حواسم رفت به ایران و کلی‌ تو فکر که مردم ما چرا باید از همه چی‌ محروم باشن، و اینکه اصلا چه جوری شد که مردم اینقدر عوض شدن، همه چی‌ اینقدر عوض شد، چرا همه خوش گذرونی رو تو مهمونی خفن پر هزینه و پر سر وپر صدا میبینن، یا تو عرق سگی‌ خوردن و مفتخر بودن بهش، یا خرید چیزهای چشم گیر و پر زرق و برق، غذاها و خوراکیهای عجیب و پر در دسر و پر هزینه، یا تو رویای کلاب، دیسکو،...مگه چند درصد مردم اینجا می‌رن دیسکو؟ مگه چند درصد مردم اینجا پول واسه هزینه‌های مدل ایران دارن؟ یا اصلا بهش فکر می‌کنن یا براش وقت میذارن؟
آدم‌ها به شادی و آرامش احتیاج دارن، به این که بتونن یه چند ساعتی‌ رو به قول ما تنبلی کنن یا به قول اینا "لزی ویکند" داشته باشن.
توی ایران تا اون زمان که من بودم نزدیک‌ترین جای پیکنیک یه چند ساعتی‌ تا تهرون فاصله داشت، اون هم مامان بدبخت باید از چند ساعت قبل تو آشپزخونه بست میشست که یه غذایی درست کنه که بشه با خودت ببری، یا این که باید یه گونی پول باخودت میبردی اگه میخواستی بیرون غذا بخوری، یا نهایتا باید کالباس میگرفتی.
پارک و کوه هم که دیگه خیلی‌ جای رفتن نبود چون آرامش نداشتی‌ از بس که شلوغ بود و نا‌ امن از نظر اجتماعی، چون همش باید منتظر میبودی که یه جا یه دوایی بشه سر این که چرا فلان پسر به اون دخترچپ نگاه کرد یا مثلا متلک گفت،....
نمیدونم شاید این چیزی که من میگم خیلی‌ برای کسانی‌ که ایران زندگی‌ می‌کنن آشنا نباشه مثل خود من، تا این که اومدم و تجربه کردم که اینجا آرامش و امنیتش، احترام به حقوق همدیگش یه دنیا ارزش داره، و تا وقتی‌ که ایران بودم فکر می‌کردم که خوب آسمون همه جای دنیا همین رنگه، که مطمئنا نیست، الان حتما میگین مگه همه می‌تونن برن از ایران بیرون؟
نه من اینو نمیگم... منظورم اینه که چه خوب بود اگه مردم ایران هم به جای این که همش دنبال مقصر بگردن و تقصیر خیلی‌ چیزا رو بندازن گردن ..... به خودشون بیان و باور کنن که ما مردم ایران آدم‌های به فطره خوبی‌ هستیم که مریض شدیم، مریض یه سری عادت‌های بد و اینو قبول کنیم و بعدش بریم دنبال چرا ها...، دلیل ها...، و براشون درمان پیدا کنیم، زندگی‌‌ها رو ساده تر کنیم تا آروم تر بشیم. چرا نباید فکر کنیم که اگه هر روز صبح به جای دود و همه چیزهای تیره دورو ور چشممون اول به سبزی و گل بخوره حتما روز بهتری خواهیم داشت و برای همچین چیزی نباید که منتظر باشیم که آقای شهردار یا آقا x بیاد جلوی خونه، جلوی پنجره مارو گل و درخت، سبزه بکاره. تو ایران میگن "ای بابا این کارا دل خوش می‌خواد" ولی مگه غیر از اینه که این چیزا دل آدم هارو خوش میکنه.
آهای کسانی‌ که تو ایران زندگی‌ می‌کنین فکر می‌کنین مشکلات، مریضی، فقر، بیکاری، ....فقط تو ایرانه؟ به اون کس و اون چیزی که باور دارین قسم نه، ولی‌ بقیه آدم‌ها میدونن و میخوان که مشکلاتشان رو حل کنن ولی‌ ایرانیها نمیخوان، ترجیح میدن که فکر کنن حتما قسمتشون اینجوری بوده، یا بد شانسن، یا هزار دلیل دیگه که مطمئنا خودشون درش هیچ نقشی‌ ندارن یا نداشتن.
چرا فکر نمی‌کنیم برای درست زندگی‌ کردن لازم نیست که اول همه چی‌ راست و درست باشه و ما خیلی‌ خوب و قشنگ افتخار بدیم درست زندگی‌ کنیم. چرا برای خودمون "چرا" نمیسازیم و براش جواب پیدا نمی‌کنیم.....
میدونین واقعیت کشورهای  دیگه‌ای که ایرانیها حسرت زندگی‌ در اونجا رو میخورن چی‌ه؟ واقعیت اینه که مردم اونجا انسانیت براشون از هر چیزی مهم تره، درست بودن و درست زندگی‌ کردن، به حقوق هم احترام گذاشتن، مسول بودن. خودشون گل و درخت میکارن به دون این که توقع داشته باشن کس دیگه‌ای این کار رو بکنه.
به همین ترتیب هیچ کس هیچ کس حتا قدرتمند ترینشون هم دیگه جرات نمیکنه که بهشون زور بگه یا ودارشون کنه درست نباشن و درست زندگی‌ نکنن.

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

ماکارونی با پنیر ریکوتا Pasta with Ricotta cheese



ماکارونی با پنیر ریکوتا
همونطور که میدونین اصل پستا یا همون مکرونی خودمون گوشت نداره، و اکثرا پستا یا ماکارونی رو بعد از جوشوندن با مواد دیگه مثل پنیر مخلوط می‌کنن یه مدل ساده و خوشمزش همین پستا‌ای که می‌خوام بگم:
- ۲۰۰ گرم پاستا
- ۲-۳ قاشق غذا خوری روغن زیتون
- ۳-۴ عدد گوجه فرنگی‌ تزیینی (چرری تمتو)
- پنیر ریکوتا ( یا پنیر تبریز که کمی‌ خورد شده)
- ۳-۴ قاشق غذا خوری جعفری خورد شده
- ۲-۳ قاشق غذا خوری آب لیمو
- ۳-۴ عدد قارچ خورد شده
- ۳-۴ قاشق غذا خوری پیازچه
اول یه مقدری آب جوش و کمی‌ روغن و نمک رو میذاریم سر چراغ و پستا رو میجوشونیم تا به اندازه دلخواه نرم بشه (اصل پستا اینه که خیلی‌ خیلی‌ نرم نیست) بعد آب کش می‌کنیم
توی یه قابلمه روغن زیتون و پستا  و قارچ رو میریزیم کمی‌ که همزدیم یعنی‌ حدود ۳-۴ دقیقه، زیر گاز رو خاموش کنی‌ سپس بقیه مواد رو اضافه کنین و در آخر هم جعفری.
غذا حاضر است نوش جونتون.
* کسانی‌ که مصرف مکرونی زیاد دارن برای صرفه جوئی در وقت می‌تونن که حجم بیشتری ماکارونی رو بجوشنن و بعد از آب کش کردن اجازه بدن که آبش کاملا کشیده بشه سپس مکرونی رو با روغن زیتون زیاد مخلوط کنن و بریزین توی ظرفهای در داری که هوا بهش نفوذ نمیکنه و به این ترتیب مکرونی رو تا تقریبا ۱۰ روز میشه نگاه داشت و هر بر که لازم داشتین میتونی‌ به مقدار مصرف ازش بردارین و دوباره بذارین توی یخچال.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

کیک بستنی با سوس باتر اسکاچ Ice cream cake with butter scotch sause



وقتشه که یه آخر هفته شیرین و خوشمزه داشته باشیم، پس با هم کیک بستنی با سوس باتر اسکاچ درست می‌کنیم:
- ۱ لیتر بستنی وانیلی (ساده) که برای ۱۵ دقیقه از فریزر گذاشتین بیرون تا کمی‌ شل بشه
- گردو ۳-۴ عدد
- بیسکویت شکلاتی ۴-۵ عدد
- شکلات ۵-۶ تیکه کوچک
- یک ظرف تقریبا گرد با شعاع ۲۰ سنتیمتر یا هر ظرف دیگه که بتونین توی فریزر بذارین
بیسکویت رو توی کیسه فریزر بریزین و با یک چیز سفت مثل وردنه بکوبین روش به حدی که یه مقداری خورد بشه ولی‌ لازم نیست پودر بشه.
گردو، شکلات رو بریزین توی خورد کن تا کمی‌ خورد بشن سپس همه مواد رو با بستنی بریزین توی ظرف بزرگ و با همزن برقی به اندازه ۱-۲ هم بزنین که با هم مخلوط بشن.
ته ظرف رو با نایلون ( کلینگ رپ) (از هر نوع نایلون تمیز دیگه هم میتونین استفاده کنین)بپوشونین به طوری که اضافش از دور تا دور ظرف بیرون باشه.
سپس مخلوط بستنی رو بریزین توی ظرف و باید حواستون باشه که اضافه‌های نایلون توی بستنی نره و بذارین توی فریزر برای ۱ ساعت تا خودش رو دوباره بگیر.
مواد لازم برای سوس باتر اسکاچ:
- شکر ۲ قاشق غذا خوری
- شکر قهوه‌ای ۳ قاشق غذا خوری
- کره ۲ قاشق غذا خوری
- وانیل ۱-۲ قاشق مربا خوری
- خامه ۱۰۰ گرم
ابتدا شکر‌ها و کره رو بریزین توی ظرف و بذارین سر چراغ تا حدود ۵ دقیقه بجوشه هر از چند گاه هم یه هم کوچیک بزنین.
بعد وانیل، خامه رو بریزین و هم بزنین تا حسابی‌ مخلوط بشه و باز ۴-۵ دقیقه بجوشه، سپس زیر گاز رو خاموش کنین و بذارین یه مقداری خنک بشه.
بعد از یک ساعت که بستنی دوباره خودش رو گرفت از فریزر بیرون میاریم و توی یه ظرفی‌ که می‌خواهیم سرو کنیم بر میگردونیم (یاد وقتی‌ بیفتین که میخواین برنج با تهدیگش در بیارین چه جوری قابلمه و دیس رو حرکت میدین) با کمک اضافه نایلون راحت تر میتونین بستنی رو از قالب جدا کنین سپس نایلون رو از بستنی جدا کنین و روی بستنی رو از سوس بدین و روش کمی‌ شکلت رنده کنین، یاااااااااممممممممممممم خیلی‌ خشمزست.... نوش جونتون

مرکز شهر CBD



من هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر بین مرکز شهر و حومه از نظر تنوع آدم‌ها فرق داشته باشه.
این روز‌ها موقع رفت و برگشت به سر کار به اندازه تمام عمرم آدم‌های رنگا وارنگ می بینم. بعضی‌‌ها خیلی‌ شیکن، بعضی‌ها ترسناکن، بعضی‌ها هم که از هفت دولت آزادن.....مثلا پریروز همینطور که هل هولی داشتم چراغ سبز یه خیابون رو ردّ میکردم یه هوو دیدم ۲ تا پای آبی‌ با یه دمب جلوم سبز شد آروم آروم سرم رو بالا کردم و دیدم که هههه این که شخصیت فیل آواتار است. البته بعدا فهمیدم که یه سری از فلیسطینی‌ها خودشون رو به شک آواتار در اوردن و جلوی سفارت اسرائیل تجمع کردن که یعنی‌ شما هم مثل فیلم آواتار اومدین و سرزمین ما رو تصرف کردین.
نزدیک شرکت یه مغازه تتو و پیرسینگ هست که همیشه خدا عین دکون نونوایی پر آدمه، آخه مگه ملت چقدر جا دارن واسه نقاشی و آبکش کردن. والله بعضیهاشون رو که من میگم اگه بندازی تو آب غرق میشن از بس که سوراخن.
خلاصه که این هم دنیایی ایست.......

بی تناسب...



یه خبر جالب این که در بخارست یک خانومی به وزن ۲۷۰ کیلو امروز، نه یعنی‌ دیروز، فارغ شد و یه دختر ۲.۵ کیلویی به دنیا آورد، حالا جالبش اینه که یه عده  آتش نشان و امبولانس رفتن کمک تا بتونن خانوم رو حمل کنن، در ضمن هیچ کدوم از بیمارستان‌های بخارست هم قبولش نکردن به ایندلیل که تخت‌هاشون وزن این خانوم رو نمیتونستن تحمل کنن و در نهایت یه بیمارستان مخصوص بالاخره قبولش میکنه.
و با مزش اینه که این بچه از یه مرد ۷۰ کیلویی به وجود اومده.

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

پاییز می آد....



۲ روزه که هوا خنک شده نه این که سرد شده باشه وااا،........ نه فقط خنکه.... و هنوز هیچی‌ نشده ملت همه سرما خوردن، تو  قطار، تو شرکت، ... همچین بعضی‌ها سرفه میکنند آدم فکر میکنه که الان دل و رودشون میاد بیرون. خدا رحم کنه من که اصلا حوصلهٔ سرما خوردن ندارم، چون اینجا اگه سرما بخوری دیگه به این زودیها خوب نمیشی‌، از بس که توی محیط بسته هوا سرد البته به خاطر ایر کاندیشن و وقتی‌ میای بیرون یه هوو دما کلی‌ تغییر میکنه و گرم میشه و بر عکس.

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

زن زیادی... مرد زیادی....



تو روز نامه دلیل درصد کم ازدواج مردان چینی‌ رو کمبود زن چینی‌ عنوان می‌کنن به این ترتیب که سالهاست که جنین دختر رو سقط و کودکان دختر رو از بین میبرن.
و من در عجبم که چرا دلیلش رو مهاجرت بی‌ وقفه زنان چینی‌ به کشورهای دیگه نمیگن؟؟؟!!!! اینجا که آقایون در هر رنگ، س‌ن، رتبه و مقام همراه یک زن چینی‌ هستن و خنده دارش این جاست که زنان اینجا هم از کمبود شوهر و دوست پسر در عذابن.
حالا پیدا کنین پرتغال فروش رو......

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

یعنی چی می شه؟.... من از نگرانی چند شبه که همش کابوس می بینم........

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

ف *ا*ح* ش* ه خانه



تعریف مهرانگیز منوچهریان از ف*ا*ح*ش*ه خانه:
ف*ا*ح*ش*ه خانه مکانی است که مردان ف*ا*ح*ش*ه زنان را به فاحشگی وامی دارند.

دیشب هوس کرده بودم که بستنی بخورم ولی‌ خیلی‌ جلوی خودم رو گرفتم چون شأم خورده بودم و مثلا خیر سرم می‌خوام که مواظب خوردنم باشم که وزن کم کنم،‌ها ها‌ها ها امروز علیداد میگفت که وقتی‌ ما با هم آشنا شدیم تو ۴۸ کیلو بودیا،.... من هم گفتم که بچه رشد میکنه دیگه هههههه

خلاصه این که نصف شب اومدم بعد از مسواک نخ دندون بکشم که ناگهان نخ دندون گیر کرد بین ۲ تا دندون با کلی‌ زور و ور زور درش اوردم که یهو دیدم که "پرشدگی" یه یکی‌ از اون ۲ دندون هم کنده شد هههه با مزش اینجا بود که من اصلا یادم نبود که اون دندون پر شده است. حالا هی‌ اعصابم خورد میشد که زبونم به سوراخ روی دندونم میخورد. از طرفی‌ هم غصم گرفته بود که دیدی بستنی نخوردم حالا معلوم نیست که دیگه کی‌ بتونم بستنی بخورم چون فرداش یک شنبه بود و من هم فکر می‌کردم که دندون پزشک‌ها باید تعطیل باشن. از طرفی‌ هم اصلا تحمل درد کشیدن و دکتر رفتن نداشتم خلاصه کلی‌ دمق شدم با بغض رفتم توی تخت.

صبح پاشدیم و علیداد توی اینترنت سرچ کرد و چند تا دندان پزشک که روز یک شنبه هم کار می‌کنن پیدا کرد و دردسرتون ندم ساعت ۱ بعد از ظهر بالاخره دندونم درست شد و حالا من می‌خوام بستنی بخورم هورااااااا.

من برای اولین بار بود که اینجا میرفتم دندون پزشکی خیلی‌ با مزه بود اول از همه بهم یه عینک آفتابی دادن که من عین منگل‌ها هاج و واج داشتم نگاه می‌کردم که این واسه چی‌؟ که دکتر گفت چون چراغی که روشن می‌کنیم نورش چشمتون اذیت نکنه، خلاصه کلی‌ ناز نازی بازی بازی کرد که نکنه من بخوام درد بکشم یا بترسم، به حق چیزهای ندیده ههههههیه بعد هم خوشمون اومد و به قولی‌ شجاع شدیم و برای یک شنبه دیگه هم وقت گرفتیم که بریم برای چکاپ دندونامون.

نه Nine

فیلم نه Nine شاید یکی‌ از بهترین فیلم‌های که دیدم. یک فیلم به تمام معنی‌ سینمایی. با فیلمبرداری و نورپردازی فوق العاده. بازیهای عالی‌، تدوین خدا....‌
ها ها یک صحنه با حالش اینجا بود که گویدو یه جایی پاپ رو می‌بینه و ازش می‌پرسه تو واقعا به خدا اعتقاد داری؟؟؟؟‌ها ها‌ها ها و یا صحنه‌های که نشون میده ما آدم‌ها هر چقدر که از لحاظ سنی‌ یا موقعیت بزرگ باشیم باز هم چقدر به هم وابسته ایم و چقدر احتیاج داریم که دوست داشته بشیم به خصوص از جانب یه کسانی‌ که همیشه به عشقشون اطمینان داریم مثل مادر و دوست بداریم بقیه آدم‌ها رو. و این که تمام چیزهای کوچیک بچه گی چه رول بزرگی‌ تو شخصیت بزرگی‌ ما ایفا میکنه. و این که اخلاقیات میتونه باعث آرمش آدم‌ها بشه هر چند که خیلی‌ وقت‌ها خودشون ازش فرا می‌کنن و به قولی‌ دوست دارن که زیر آبی‌ برن.

فیلم از نظر تکنیک سینمایی غوغا میکرد ولی‌ برای من از همه چی‌ قشنگ ترش به غیر لذت بردن از زیبایی هنر حرفه‌ای و شخصی‌، پنلوپه کروز، فرگی، کیت هادسن، نیکول کیدمن، ماریون کتیلارد، صوفیا لرن، مفهوم غیر مستقیم فیلم بود که گویدو رو یه آدم آشفته و گم شده نشون میده که نمیدونه چی‌ از دنیا می‌خواد و نشون میده که باور نداره که ۵۰ ساله است و باید مثل ۵۰ ساله‌ها رفتار کنه و به نظر من می‌خواست نشون بده که این درد همست ولی‌ همهٔ ما با یک نقاب موفقییت و "من همه چی‌ میدونم" این ترس و سر گشتگی رو پنهان می‌کنیم.
اگر از فیلم موزیکال خوشتون میاد حتما حتما توصیه می‌کنم که این فیلم رو ببین، من که پایم یه بار دیگه این فیلم رو ببینم......

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

زمان می گذرد.....



بالاخره طلسم شکسته شد بعد از ۸ ماه دوباره کار پیدا کردم، میتونین تصور کنین که ۲ شنبه چه حالی‌ داشتم !!!!! دقیقا احساس می‌کردم که ۶ ساله و نیم شدم و دوبأره می‌خوام برم کلاس اول :(( هر چند که هر وقت یاد اون موقع می‌افتم حالم ازش به هم میخوره. ولی‌ این دفعه واقعا خوشحال و هیجان زده بودم.بعضی‌ وقتها فکر می‌کنم که من اگر ایران بودم و بچه‌ای داشتم که به س‌ن مدرسه رسیده بود نمیذاشتم بره مدرسه و تو خونه براش معلم میگرفتم. البته خیلی‌ این حرف رو جدی نگیرین.... حالا که من ایران نیستم و بچه هم ندارم.
ولی‌ این واقعیت است که من از مدرسه متنفرم. دم خونه ما یه مدرسه ابتدایی هست که خیلی‌ بزرگ هست و توش زمین تنیس، استخر،.... داره و روزها که بچه‌ها رو میبینم پیش خودم فکر می‌کنم اینا می‌رن مدرسه ما هم می‌رفتیم مدرسه،...
لحظه لحظه ترس از گیر دادن به همه چیت، چرا موهات از مقنعه بیرون است، چرا مقنعه ت چونه نداره، چرا پاچه شلوارت مثلا اینقد گشاد نیست، چرا نمازت رو با خلوص نیت نمیخونی، لحظه لحظه آژیر خطر شنیدن، دویدن به سمت پناهگاه، و این که هر روز خدا خدا کنی‌ که مامان و بابا یادشون بره که از خواب بیدارت کنن یا موافقت کنن که یه روز نری مدرسه. که خوب البته هیچ وقت این اتفاق نمی‌‌افتاد.
ولی‌ خوب اون دوران هم بیخیالی خودش رو داشت، شادی، صمیمیت، آرامش، خنده‌های بدون حساب کتاب، هزار تا چیز خوب دیگه که جبران زمان توی مدرسه رو میکنه ولی‌ حیف که این دوران خیلی‌ اسون و آروم بدون این که بفهمیم از کنارمون می‌گذره و یه دفعه به خودت میای میبینی‌ که بزرگ شدی هر چند که خودت باور نداری و همه ازت توقع دارن که مثل آدم بزرگ‌ها رفتار کنی‌، بری سر کار، ازدواج کنی‌، بچه داشته باشی‌، گنده گنده حرف بزنی‌،.....