۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه



چند وقتی‌ بود که بیکاری اذیتم میکرد. بیکاری که چه عرض کنم من وقتی‌ از سر کار میرسم خونه ساعت ۶:۳۰ شبه. ولی‌ تا وقت خواب کلی‌ وقت داشتم که دلم می‌خواست مفید باشن. کتاب می‌خونم، تو اینترنت ول می‌گردم، تیوی میبینم ولی‌ باز هم حوصلم سر میرفت. چند وقتی‌ بود به سرم زده بود که کار دستی‌ کنم، وقتی‌ بچه بودم همیشه کلی‌ از این کارا با مامانم میکردیم، ولی‌ اینجا مواد اولیه خیلی‌ به نسبت گرون تموم می‌شه. خلاصه ۱-۲ ماه پیش دلم به دریا زدم  و رفتم کاموا خریدم و دارم یه پتو ۴۰ تیکه میبافم. باحالیش اینه که هر تیکه رو دارم یک مدل میبافم اینجوری کلی‌  هم طرح جدید یاد گرفتم. خلاصه که ننه سخت مشغول بافتنیم.

هیچ نظری موجود نیست: