این روزا عین آخرین روزهای اسفند همه مردم در حال خرید هستن. همه جا پر از رنگ و نور است. خیلی قشنگه. توی بعضی محلهها خونههای هستن که از ۱ ماه پیش شروع به تزیین حیات و خونه میکنند تا شب کریسمس که از طرف شهر داری از این محلهها دیدن میشه و از بین اونا یکی از خونهها برنده میشه. و تقریبا از یک ماه قبل از کریسمس مردم هر شب بعد از این که هوا تاریک میشه و این خونهها چراغها یه رنگینشون را روشن میکنن جمع میشن و شادی میکنن، بچهها بازی میکنن.....
این روزا من همش به یاد ایران و عید نوروز هستم. همه شور و هیجان این آدما برای من تبدیل به حسرت و آه میشه هر چند که سعی میکنم من هم در شادی اینا شریک باشم.
یادش به خیر عید پس پیارسال سال تحویل به وقت اینجا ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر بود، و من و علیداد سر کار بودیم اون سال اولین سالی بود که ما خونه نبودیم موقع سال تحویل و این برای من اصلا قابل قبول نبود اولش میخواستیم که مرخصی بگیریم ولی بعدش فکر کردیم که باحال میشه اگه ما عید رو ببریم شرکت.
خلاصه ۱-۲ روز قبل از سال تحویل علیداد یه ایمیل به مدیرعامل شرکت زد و براش همه چیو توضیح داد و در عین حال ازش اجازه خواست که بتونیم مراسم، نوروز رو اونجا برگزار کنیم، و اون هم قبول کرد.
جای شما خالی ما هم بساط سفره هفت سین رو برداشتیم و رفتیم شرکت. هههههیهه با مزه اینجا بود که اون سال سبزه من نگرفت و من در بدر به دنبال سبزه بودم مغازههای ایرانی هم یادم نمیاد دقیقا ولی هر چی بود که از اونا هم آبی گرم نشد، اینجا یه سری آب میوه فروشی هست به اسم بوست که یکی از از چیزایی که درست میکنه آب جوانه گندم هست در نتیجه توی مغازه همیشه یه سینی سبزه گندم وجود داره پیش خودم گفتم خوب میرم یه ذره ازشون میگیرم (میخرم) با کلی شادی و همراه با یک لبخند زیبا رفتم جلو و گفتم من از این سبزهها میخوام، فروشنده گفت که با چی قاطی کنم براتون ؟هههههه من هم خندم گرفته بود گفتم من خالی میخوام
یه ذره من ونگاه مبهوتی کرد ووو طبقه عادت هیچی نگفت گفتم من آبش رو نمیخوام خود سبزه رو میخوام، اینو که گفتم دیگه رسما منو چپ چپ نگاه میکرد و مونده بود که چی بگه با کلی من من گفت همینجوری نمیتونیم بدیم اگر بخواهین با سینیش بهتون میدیم.
پیش خودم گفتم چه بهتر تازه سفره هفت سینم خوشگل تر هم میشه، گفتم باشه چقدر میشه؟ گفت ۳۰ دلار.
این دفعه نوبت من بود که با تعجب نگاش کنم ۳۰ دلار ......
گفتم ممنون و با حال گرفته اومدم بیرون تو فکر بودم که چی کار کنم که یه دفعه به ذهنم رسید که از چمن توی باغچه میشه استفاده کرد. هههههههه.
تازه ماهی قرمز هم نداشتم که روز سال تحویل زمان ناهار با علیداد رفتیم خرید و از مغازه حیوون فروشی ماهی هم خریدم. هیییییییییییییی دیگه سفرم کامل بود بقیه چیزا رو از قبل داشتم.
علیداد هم نشست و یک سری اطلاعات راجع به عید نوروز به انگلیسی پیدا کرد که لحظهٔ سال تحویل رو با شکل و توضیحات علمی نشون میداد و همینطور توضیح راجع به آداب و رسوم ما از ۴شنبه سوری تا ۱۳ بدر خیلی باحال شد و صبحش که رفتیم سر کار برای همهٔ کارمندان شرکت ایمیل کرد و همرو سر ساعت ۴:۳۰ دعوت کرد سر سفر هفتسین.
یک کار باحال دیگه هم این بود که از یکی از دوستان که در منزل تلویزیون ایرانی داشت خواستیم که گوشی موبایلش را بذاره دم بلند گو و ما بهش زنگ زدم و لحظهای که توپ سال تحویل در رفت رو از توی موبیل شنیدیم، همهٔ بچههای شرکت وقتی صدای توپ رو شنیدن مثل سال نو خودشون پایین و بالا میپریدن و میگفتن سال نو مبرک وهمدیگه رو ماچ میکردن به علیداد گفتم اینا هم از فرصت برای ماچ بازی استفاده میکنن. ههههه
خیلی خوب بود جای همگی خالی، و جالبیش اینجا بود که برای اونا خیلی عجیب بود که ما هر سال زمان سال تحویلمون تغییر میکنه چون مال اونا همیشه ساعت ۱۲ نصفه شب هست. همش میگفتن وای خوش به حالتون که همچین مراسمی دارین و راجع به هفت سین خیلی کنجکاو بودن و ما تک تک هفت تا سین رو براشون تعریف کردیم. البته بماند که من طبق هر سال نو اینقدر گریه کرده بودم که چشام وا نمیشد..........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر