۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

تسلیت



امروز صبح ما با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدیم و هر ۲ تامون خیلی‌ هول کرده بودیم چون بخاطر اختلاف ساعتی‌ که ما با کشورهای دیگه داریم معمولان تا قبل از ۳-۴ بعد از ظهر تلفن خاصی‌ نداریم و اگر هم کسی‌ از اینجا با ما کا داشته باشه خوب به موبایل زنگ می‌زنه. اون هم اون موقع صبح.
مطمئناً تلفنهای صبح زود یا نصفه شب هیچ وقت خبر خوبی‌ برای آدم نداره، متاسفانه بهمون خبر دادن که مادر بزرگ پدری علیداد فوت کرده، البته سنی‌ ازشان گذشته بود ولی‌.................. الان ۲-۳ ساعتی‌ از شنیدن این خبر گذشته و ما یک کمی‌ آروم شدیم حیوونی علیداد که سر کار نرفت اینقدر گریه کرده که چشاش باز نمی‌شه، الان هم به زور مجبورش کردم که سعی کنه یه ذره بخوابه شاید که آرومتر بشه.
لعنتی دور بودن و شنیدن این خبرا خیلی‌ خیلی‌ سخت تره این غصه‌ها مثل یه غده دردناک عفونی‌ می‌شه که درمان نشه و برای همهٔ عمرت اذیتت می‌کنه انگار که هیچ وقت خوب شدنی نیست....
نمیدونم بعضی‌ وقتها فکر می‌کنم که ما اینجا چی‌ کار می‌کنیم چرا نباید توی شهر خودمون در کنار عزیزامون باشیم ولی‌ وقتی‌ به برگشتن فکر می‌کنم باور دارم که تصمیم درستی‌ نیست چون دیگه ما نمیتونیم که اونجا هم زندگی‌ کنیم دور از جون همهٔ شما، نسل ما که مجبور اینجوری زندگی‌ کنه عین چوب دو سر طلا است نه میتونه ایران بمونه و نه اینجا آرامش واقعی‌ پیدا می‌کنه.....


۱ نظر:

arezo گفت...

salam
tasleayat,
mer30 behem sar zadead , rasti hend chea khondean va hala koja hastean??